کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرام
لغتنامه دهخدا
جرام . [ ج َ ] (ع اِ) جُرام است در تمام معانی .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُرام شود.
-
جرام
لغتنامه دهخدا
جرام . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جریم ، به معنی بزرگ تن کلانسال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ). || (مص ) درودن بار خرما را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). انداختن نخل .(از اقرب الموارد). صرام النخل . (شرح قاموس ). جَرام ...
-
جرام
لغتنامه دهخدا
جرام . [ ج ُ ] (ع اِ) خرمای خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَرام . جَریم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خسته ٔ خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هسته . (از اقرب الموارد). جُرام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (...
-
جرام
لغتنامه دهخدا
جرام . [ ج ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارم ، به معنی درونده و فراهم آورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
جارم
لغتنامه دهخدا
جارم . [ رِ ] (ع ص ) درونده . || فراهم آورنده . ج ، جُرّم ، جُرّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
چرام
لغتنامه دهخدا
چرام . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از توابع کوه کیلویه ٔ فارس است شاید همان «جرام » معجم البلدان باشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). رجوع به ماده ٔ قبل و سه ماده ٔ بعد شود.
-
جریم
لغتنامه دهخدا
جریم . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) گناهکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جارِم . (متن اللغة). رجوع به جارم شود. || فراهم آورنده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرما یا انگور بریده . (آنندراج ...
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج َ رَ ] (ع مص ) خوردن گرفتن جرام خرما را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) خطا و گناه . (از اقرب الموارد).- لاجرم ؛ لابد و لامحاله و هرآینه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و فراء گوید: این کلمه در اصل به معنای لابد و لامح...
-
درو
لغتنامه دهخدا
درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و یا نیم رس با داس . (ناظم الاطباء). درودن . این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام . دارا...
-
درودن
لغتنامه دهخدا
درودن . [ دُ دَ ] (مص ) درو کردن و بریدن غله .(برهان ). زراعت قطع کردن . (از آنندراج ). کشت غله ٔ رسیده بریدن . (شرفنامه ٔ منیری ). درو کردن و درویدن و بریدن غله . (ناظم الاطباء). بریدن کشت با داس . حصاد کردن . درویدن . بدرودن . بدرویدن . دروش . درو....
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...