کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جراح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن زیادبن همام . وی باتمیم بن عمر تیمی از طرف المهدی والی سیستان شده بود و در سیستان میزیست . رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 148 شود .
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن شاجر ذروی صبیانی .شاعری بود که در قرن نهم هجری در وادی صبیا بدنیا آمد و دیوان شعری دارد. رجوع به معجم المؤلفین شود.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن ضحاک . از روات بود و بعضی او راجزء مناکیر دانسته اند. رجوع به لسان المیزان شود.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حکمی یمنی . وی بزمان رشید خلیفه ٔ عباسی امیر خراسان بود. ابونواس شاعر حکمی از موالی اوست . (یادداشت مؤلف ).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مدائنی . طوسی و ابن نجاشی او را در شمار رجال شیعه آورده اند. او را تصنیفی است که در آن از حضرت جعفر صادق (ع ) روایت دارد. ونضربن سوید از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از طرف عمربن العزیز پس از عزل یزیدبن مهلب از امارت خراسان ، والی آن دیار شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 172). ظاهراً همان جراح بن عبداﷲ حکمی است . رجوع به کلمه ٔ مزبور و تاریخ گزیده ص 279 و 281 و عیون الاخبار...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن عبدالملک از وزراء امویان بود. مؤلف دستورالوزراء آرد: پوشیده نماند که صاحب جوامع التواریخ جلالی ، قعقاع بن عیسی و جراح بن عبدالملک عبداﷲ و بکیربن شماخ لخمی را در سلک وزرای بنوامیه شمرده اما ذکر نکرده که جماعت مذکور ملاز...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن قبیصه ٔ اسدی . شخصی از خوارج بود که زخم بر ران حضرت امام حسن (ع ) زد. مؤلف حبیب السیر آرد: القصه حسن رضی اﷲ تعالی عنه از آنجا به جانب مداین روان شد. و در اثناء راه شخصی از خوارج که او را جراح بن قبیصه ٔ اسدی میگفتند ان...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن ملیح ، مکنی به ابووکیع. تابعی بود. رجوع به ابووکیع جراح بن ملیح شود.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن منهال ، مکنی به ابوالعطوف و ملقب به جزری . از محدثان بود. احمد گوید، وی غفلت داشت . و ابن مداینی گوید: حدیث خود را نمی نوشت . و بخاری و مسلم او را از مناکیر دانند و نسائی و دارقطنی او را متروک دانسته اند. ابن حبان گوید،...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن موسی . از روات بود.ازدی او را مجهول دانسته است . (از لسان المیزان ).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) اشجعی . طبرانی ترجمه ٔ حال او را آورده است . احمد و ابوداود از طریق عبداﷲبن عتبةبن مسعود حدیث او را روایت کرده اند. او را ابوالجراح نیز گفته اند. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة شود.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) عامربن عبداﷲ. همان ابوعبیدة جراح است . (از ریحانة الادب ). رجوع به ابوعبیدةبن جراح شود : کجاست جابرانصار و کو اویس قرن کجا ابوعبیده جراح و مالک اژدر.ناصرخسرو.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) نهر... شعبه ای از نهرجهانگیری است و جهانگیری منشعب است از رود جراحی .