کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرائد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرائد
لغتنامه دهخدا
جرائد. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جَریدة در تمام معانی . (منتهی الارب ). ج ِ جریدة به معنی دفترها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جراید : این غزوه در جرائد مقامات و تواریخ غزوات سلطان یمین الدوله و امین الدوله ثبت افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 352). رجوع به ج...
-
جستوجو در متن
-
صحافة
لغتنامه دهخدا
صحافة. [ ص ِ ف َ ] (ع اِمص ) روزنامه نگاری (در لغت رائج امروز). (المنجد):عالم الصحافة؛ جامعه ٔ نویسندگان جرائد. (المنجد).
-
جرجس زوین
لغتنامه دهخدا
جرجس زوین . [ ج ِ ج ِ ؟ ] (اِخ ) ابن سمعان زوین . روزنامه نگار و نویسنده بود و مقالاتی در جرائد نوشت . او راست : الردالقویم علی میخائیل مشاقة. (از معجم المؤلفین ).
-
جراید
لغتنامه دهخدا
جراید. [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جرائد. ج ِ جریدة. دفاتر و امثال آن : وچون فتنه ٔ محمد الامین و قتل و افساد افتاد جمله جراید در غارت ببردند و بسوختند، پس چون مأمون در خلافت متمکن گشت از نو قانونها ساخت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 170). رجوع به جرائد و جریدة...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن شراره مکنی به ابوالخیر، طبیب و از نویسندگان . وی در حلب متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت . چون دولت ترک بدانجا رسید به انطاکیه و سپس به صور رفت و در آنجا ماند تا درگذشت . او راست : کتاب «تاریخ » که حوادث ایام خود را در آن...
-
اسویفت
لغتنامه دهخدا
اسویفت . [ اِس ْ ] (اِخ ) سویفت . جاناتان . یکی از معروف ترین نویسندگان انگلستان از اهالی ایرلند. مولد وی 1667 م . بشهر دوبلن و وفات در همان شهر 1745. وی مدتی مدید به امور سیاسی سرگرم بود. و مقالاتی در جرائد و مجلات منتشر کرد و علاوه بر این داستانهای...
-
اعتمادالسلطنه
لغتنامه دهخدا
اعتمادالسلطنه . [ اِ ت ِ دُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) میرزاحسن یا محمدحسن خان ملقب به صنیعالدوله و مؤتمن السلطنه ، پسر حاجی علی خان مراغه ای ملقب به حاجب الدوله و اعتمادالسلطنه وزیر دارالطباعه و پیش خدمت خاص ناصرالدین شاه قاجار. وی جرائد اروپا را برای ...
-
جعفر نقدی
لغتنامه دهخدا
جعفر نقدی . [ ج َ ف َ رِ ن َ ] (اِخ ) قاضی شیعه دربغداد بود که درسال 1293 هَ . ق . در «العمارة» متولد شد و پدرش او را پس از دوران کودکی برای کسب دانش به نجف اشرف فرستاد و او در آنجا در نزد فاضلان و دانشوران بزرگ به کسب انواع علوم پرداخت و آخرین کسانی...
-
جریدة
لغتنامه دهخدا
جریدة. [ ج َ دَ ] (ع ص ، اِ) جریده . شاخ دراز. تر باشد یا خشک یا شاخ برگ دورکرده . (منتهی الارب ). شاخه ٔ دراز، تر باشد یا خشک یا شاخه ٔ برگ دورکرده . (ناظم الاطباء). جریده از خرما مانند شاخه است از دیگر درختان و مادام که برگ داشته باشد آن را جریده ن...
-
طرازی
لغتنامه دهخدا
طرازی . [ طِ ] (اِخ ) (الویکنت ) فیلیب (فیلیپ ) ابن نصراﷲبن آنطون بن نصراﷲبن الیاس بن بطرس دی طرازی . بسال 1865 م . در بیروت تولد یافت . وی از عائله ٔ کونت دو طرازی از خانواده های معروف و از نجبای اهالی سوریه بشمار است . (رجوع به کتاب سلاسل التاریخیة...
-
جریده
لغتنامه دهخدا
جریده . [ ج َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ) تنها. (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ نظام ) (بهارعجم ). تنها و فرد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : سواری جریده بیامد به پیش نگفت آن کجا رفته بد کم و بیش . فردوسی .لشکر بگذاشت و جریده باز بملک خویش آمد. (ت...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) محمدبن رشیدالدین فضل اﷲ. معروف به صاحب سعید . وی از آغاز جوانی به کسب فضایل نفسانی و تحصیل کمالات انسانی همت گماشت و به اندک زمانی دراکثر فنون و علوم تبحر یافت ، و به طلاقت لسان و فصاحت بیان و حسن خلق و لطف...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه بلغ من الفقه و التدریس مبلغاً تشیر الیه الأنامل و تثنی علیه الخناصر... و من هو من افراد هذ...
-
کابل
لغتنامه دهخدا
کابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز و پر آب و جمعیت آن در حدود 150000 تن است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کابل بنقل از دائ...