کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جذام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان سبا که پدربزرگ قبیله ای از قبائل دهگانه ٔ عرب است . (از الانساب سمعانی ).مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: چنین یافتم که [ چون ] یمانیان بسیار گشتند عبدالشمس بن یشحب بن یعرب بن قحطان را برخود پادشاه کردند و او ...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (اِخ ) قبیله ای است از معد در کوههای حسمی . (منتهی الارب ). قبیله ای است از یمن . (لباب الانساب ). مؤلف صبح الاعشی آرد: جذام طائفه هشتم از قبیله ٔ بنی کهلان است . آنان بنا بگفته ٔ ابوعبید بنوجذام بن عدی بن حارث بن مرةبن اددبن زیدبن یش...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خل...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ](اِخ ) روح بن زنباع مشهور به شیخ جذام . از خطباء بزرگ عرب در عصر اموی است . (از عقدالفرید ج 4 ص 139). ابن عبد ربه آرد: پس از درگذشت معاویةبن یزید مردم شام و مصر با ابن زبیر بیعت کردند و ابن زبیر ضحاک بن قیس فهری را والی شام کرد و بزرگان...
-
واژههای مشابه
-
جذام خانه
لغتنامه دهخدا
جذام خانه . [ ج ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان مبتلایان به جذام و سایر امراض مسری . (ناظم الاطباء). جایی که بیماران جذامی در آن نگاهداری میشوند. نقطه ای دور از جاهای مسکونی که جذامیها را بمنظور دور نگاه داشتن از مردم در آنجا نگهداری و معالجه میکن...
-
واژههای همآوا
-
جذعم
لغتنامه دهخدا
جذعم . [ ج َ ع َ ] (ع ص ، اِ) و جذعمة؛ نوجوان . (از متن اللغة). و رجوع به جذعمة شود.
-
جستوجو در متن
-
عثال
لغتنامه دهخدا
عثال . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است به سرزمین جذام . (معجم البلدان ). پشته ای است در دشت یا رودباری است در زمین جذام . (منتهی الارب ).
-
جذامی
لغتنامه دهخدا
جذامی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) آنکه بیماری جذام دارد. آن کس که مبتلا به مرض جذام باشد. || منسوب بجذام که نام قبیله ای است . (از الانساب سمعانی ).
-
الفنسیة
لغتنامه دهخدا
الفنسیة. [ اَ ل َ ف َ ی َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از الفانتیازیس بمعنی داءالفیل و جذام . (دزی ج 1 ص 34). رجوع به جذام شود.
-
جراشنة
لغتنامه دهخدا
جراشنة. [ ج َ ش ِ ن َ ] (اِخ ) نام بطنی است از اولاد راشد از طوایف جذام . (از صبح الاعشی ج 1 ص 332). رجوع به جذام شود.
-
تدیل
لغتنامه دهخدا
تدیل . [ ت َ ](اِخ ) پسر حشم است از قبیله ٔ جذام . (منتهی الارب ).
-
پیست
لغتنامه دهخدا
پیست . (ص ) پیس . ابرص . شخصی که علت برص و جذام داشته باشد. (آنندراج ) (برهان ). || مبروص .