کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جذ
لغتنامه دهخدا
جذ. [ ج َذذ ] (ع اِ) پاره ای از هرچیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اَجذاذ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص )شتابی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسرعت رفتن . (آنندراج ). شتاب کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). در امثال...
-
واژههای همآوا
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک آباده ٔ اقلید (کذا) فارس و صنعت مردم آنجا جعبه سازی و قاشق سازی است و در این کار کمال استادی و مهارت را دارند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 225).
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک کرمان . (از مرآت البلدان ج 4 ص 225).
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای معمور استرآباد و خالصه ٔ دیوان اعلی است . هوای آن ییلاق است و از آب رودخانه مشروب میشود و چشمه ای داردکه بسیار کم آب است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 225).
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َ ] (اِ) جزیره ٔ کنار دریا و میان دریا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفرس ومخفف جزیره ٔ عربیست که زمین خشک محاط به آب باشد. (فرهنگ نظام ) : به بازارگانی برفتم ز جزیکی کاروان دیدم از خز و بز. فردوسی .چو با مهرگانی بپوشیم خزبه ن...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َ ] (اِخ ) بندر مشهور استرآباد است که بهترین بنادربحر خزر بشمار است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 225).
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َ / ج َزز ] (اِخ ) نام کشوری که مابین فرات و دجله واقع شده و به تازی الجزیره و مردم فرنگ مزوپوتامی گویند. (ناظم الاطباء). و بعقیده ٔ ولف درابیات زیر مقصود از جز بین النهرین است : به بازارگانی برفتم ز جزیکی کاروان دارم از خز و بز. فردوسی .ز بر...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َزز ] (ع مص ) فریز کردن موی و بریدن و کندن گیاه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بریدن مو و پشم و گیاه و درخت خرما و کشت و امثال آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). بریدن مو و گیاه خشک . (شرح قاموس ). بریدن پشم از گوسفند. ...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج َزز ](اِخ ) دهی است به اصفهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهی است به اصفهان معرب گز. (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). از قرای اصفهان است که ابوحاتم محمدبن ادریس امام حنبلی از آنجا است . (از معجم البلدان ). دیهی است از ناحیت برخوار از توابع اصفها...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج ِ ] (اِ) دنبه ٔ برشته شده باشد که بر روی آش آرد ریزند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). جَزدَر. جِزدَر. جِزِغ . (برهان ). جُزغاله و جِزغاله در لهجه ٔ خراسان . رجوع به این کلمات شود. || دردجای زخم یا سوخته . (...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج ِزز ] ( ) جز نمک بودن ؛ سخت شور بودن بحدی که گوئی خود نمک است . عین نمک . تمام نمک . بالتمام نمک . چنانکه گویند: این پنیر جز نمک است . (یادداشت مؤلف ).- جِزِّ جگر زدن ؛ دل سوختن .
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج ُ ] (از ع ، اِ) مخفف جزء بهمزه ٔ عربی است بمعنی پاره ٔ چیزی و چون آنرامضاف نمایند بچیزی بجای همزه واو نویسند و گویند جزو طلا هم طلاست و همچنین جزو بدن و جز آن . (بهارعجم ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در عبارت عربی بهمزه خوانند و در عبارت...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ ج ُ ] (حرف اضافه ) غیر. (بهارعجم ). (ازغیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). این لفظ مخفف «جدا از» است چنانکه در پاژند جداژ است . (فرهنگ نظام ). در پهلوی یوت ، جدا و در یهودی ایرانی جود و در پازند جَد هم ریشه...
-
جز
لغتنامه دهخدا
جز. [ج َزز / ج ِزز ] (اِ) در لهجه ٔ شیرگاه و نور، بوته ٔ جنگلی که همیشه سبز است . لیکن در رامیان مَندُل و در مینودشت منذول نامند. (یادداشت مؤلف ) در نور این نام را به روسکوس هیرکانوس دهند. (یادداشت مؤلف ). در لهجه ٔ مازندران نام درختچه ای است که در...