کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ] (اِخ ) سلیم بیروتی . او راست : منتخبات . سلیم جدی فقید الادب و الشعر، مطبوع بیروت . سال درگذشت وی معلوم نیست . (از معجم المطبوعات ).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج َ ی ی ](ع ص ) سخی . بخشنده . جواد. (از ذیل اقرب الموارد).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج َدْ ی ْ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بچه ٔ بز نر که در یکسالگی باشد و ماده ٔ آن را عناق گویند. (اقرب الموارد). بزبچه ٔ نر. بزبچه . بزغاله . (یادداشت مؤلف ). ج ، اَجد و جِداء و جِدیان . (منتهی الارب ) (ناظم...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ِدْی ْ ] (ع اِ) ج ِ جِدیَه ، به معنی ادرم زین و پالان . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد، جَدی بهمین معنی ضبط شده است . || به معنی جدی بفتح جیم [ بزغاله ٔ نر ] در لغت غیر فصحی آمده است . (ذیل اقرب الموارد، از مصباح ) (از دزی ).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَ ] (ع اِ) جُدَی ّ. جَدی . و آن همان ستاره ٔ معروف است که ریاضی دانان بجهت امتیاز بین آن و برج جدی آن را بضم جیم و فتح دال خوانند. (از غیاث اللغات ). و آن مقدمترین و بزرگترین ستاره از بنات النعش صغری و دو ستاره ٔ دیگر میان آن و نعش فاصله...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن اخطب . رجوع به جُدَی و امتاع الاسماع ص 179 شود.
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن بحتر. از شاعران عرب است .(از منتهی الارب ). رجوع به جدی بن تدول بن بحتر شود.
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن تدول بن بحتر. از شعراء جاهلی است و جابربن ظالم ... از فرزندان وی از روات است . (از تاج العروس ، ذیل بحتر). در منتهی الارب جدی بن بحتر نام شاعری ذکر شده . شاید هر دو یک شخص باشند.
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) نام برادر حی و پدرش اخطب نام داشت . (از شرح قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از طرف برادر خود حسین بن اخطب ، رئیس یهودیان بنی نضیر، برسالت نزد رسول (ص ) رفت و آمادگی یهودیان را برای جنگ اعلام داشت . رجوع به امتاع الاسماع ص 179...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (ع اِ مصغر) نزد منجمان همان ستاره ٔ جَدی است که بلفظ تصغیر میخوانند تا با برج فرق داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جدی شود. || مرد بخت مند. (منتهی الارب ).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُدْ دی ] (اِخ ) عبدالملک بن ابراهیم . از رجال جدة که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُدْ دی ] (ص نسبی ) منسوب به جده که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ج ِدْ دی ] (ص نسبی ) ضد شوخی و از روی حقیقت و راستی و جداً. (ناظم الاطباء). منسوب به جد. مقابل مزاح .
-
جدی گفتن
لغتنامه دهخدا
جدی گفتن . [ ج ِدْدی گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مقابل هزل گفتن . قطعی گفتن .
-
رأس جدی
لغتنامه دهخدا
رأس جدی . [ رَءْ س ِ ج َدْی ْ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) رأس الجدی . رجوع بهمین کلمه شود.