کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدا گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جدا گرفتن
لغتنامه دهخدا
جدا گرفتن . [ ج ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) علیحده گرفتن . منفرد گرفتن . تنها گرفتن .- عرصه جداگرفتن ؛ موقع و مکان و ساحت دیگر انتخاب کردن : برآن سرم که دگر ترک مدعا گیرم ز هر دو کون یکی عرصه ٔ جداگیرم .مسیح کاشی (از ارمغان آصفی ).
-
واژههای مشابه
-
جداً
لغتنامه دهخدا
جداً. [ ج ِدْ دَن ْ ] (ع ق ) بطور درستی و راستی . بدون شوخی و هزل . || بطور سعی و کوشش . از روی حقیقت و بطور تأکید. بطور حقیقت و بدون ریا. (ناظم الاطباء). بی شوخی . بجد. || بسیار. بینهایت . کامل . بی حد: جداً تکذیب میکنم ، یعنی بطور کامل تکذیب میکنم...
-
جدا افتادن
لغتنامه دهخدا
جدا افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . دور ماندن : میکند از دیده ٔ یعقوب روشن خانه راتا ز یوسف بوی پیراهن جدا افتاده است .صائب (از آنندراج ).
-
جدا افکندن
لغتنامه دهخدا
جدا افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن . جدا فکندن . و رجوع به جدا فکندن شود.
-
جدا داشتن
لغتنامه دهخدا
جدا داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور داشتن . منفرد ساختن . تنها داشتن : چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش . ناصرخسرو. || متمایز داشتن . فرق گذاشتن بادیگران : یکی مرد بد در دماوند کوه که شاهش جدا داشتی از گروه کجا...
-
جدا ساختن
لغتنامه دهخدا
جدا ساختن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مجزی ساختن . تفریق . عَضو. تَعضیة. (منتهی الارب ) : کعبه را هرکس که از میخانه میسازد جدالفظ را از معنی بیگانه میسازد جدا. احسان قمی (از ارمغان آصفی ).به سنگ ازیکدگر سازد جدا بادام توأم را.اثر شیرازی (از ...
-
جدا سوختن
لغتنامه دهخدا
جدا سوختن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) سوا سوختن . دور از هم سوختن : روزی که دل ز جان شود و جان ز تن جداهر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جدا شدن
لغتنامه دهخدا
جدا شدن . [ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گسیخته شدن . منفصل شدن . (ناظم الاطباء). بریده شدن . قطع شدن . دورافتادن . اِنفکاک . فُصول . (ترجمان عادل ). اِنفصال . انزال . بَین . بَینونَة. تَزَیﱡل . تفرّق . تباین . فَصل . تغرّب . اِنقضاف . مُباینت . مُزایلة. ...
-
جدا فتادن
لغتنامه دهخدا
جدا فتادن . [ ج ُ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به جدا افتادن شود.
-
جدا فکندن
لغتنامه دهخدا
جدا فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن : اگر خزان نه رسول فراق بود چراهزار عاشق چون من جدا فکند از یار. فرخی .رجوع به جدا افکندن شود.
-
جدا کردن
لغتنامه دهخدا
جدا کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفریق نمودن . مفروق کردن . از هم سوا کردن . علیحده کردن : قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دندهر چه به آخر به است جان ترا آن پسند. رودکی .بر او [ کیخسرو ] آفرین کرد [ رستم ] کای نیکنام چو خورشید هر جای گسترده کام ....
-
جدا گردیدن
لغتنامه دهخدا
جدا گردیدن . [ ج ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) منفصل و گسیخته گردیدن . جدا شدن . دور ماندن . تفّرق . اِنمیاز. (منتهی الارب ) : گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جداتا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم . کمال خجندی (از ارمغان آصفی ).چون ببیند سیم و زر آن بینوا...
-
جدا گشتن
لغتنامه دهخدا
جدا گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن . بریده شدن . اِنفراق . (منتهی الارب ) : بسا کس که گشتش جدا سر زتن بگفتار این دیو نر اهرمن . فردوسی .در کوی تو سرهای شهیدان محبت بی ضربت جلاد جداگشته ز تن ها. روحی همدانی (از ارمغان آصفی ). || دور شدن . گ...
-
جدا ماندن
لغتنامه دهخدا
جدا ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) دور ماندن . تنهاماندن : کجا ماند از تو جدا بیژنابدو بر چه بد ساخت اهریمنا. فردوسی .اگر از خانه و از اهل جدا ماندم جفت گشتستم با حکمت لقمانی . ناصرخسرو.چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار ...