کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جدایی
لغتنامه دهخدا
جدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش .گیرم که توبه از می گلگون کندکسی با آن دو لعل...
-
جدایی
لغتنامه دهخدا
جدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. فردوسی .مرا روزگاری جدایی بودمگر با سروش آشنایی بود. فردو...
-
واژههای مشابه
-
جدایی افتادن
لغتنامه دهخدا
جدایی افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دوری افتادن . هجر. مفارقت افتادن : هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. (کلیله و دمنه ).جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داندشکسته استخوان داند بهای مومیائی را. (؟).رجوع به...
-
جدایی افشار
لغتنامه دهخدا
جدایی افشار. [ ج ُ ی ِ اَ ] (اِخ ) نصراﷲ میرزا فرزند نادرشاه افشار از دختر دوم بابا علی بیگ افشاراست که بعد از رضاقلی میرزا بدنیا آمد و شرح حال اودر تاریخ مسطور است بعد از قتل نادر شاه نصراﷲ و امام قلی میرزا را از کلات گرفته بمشهد نزد علی قلی خان برد...
-
جدایی فتادن
لغتنامه دهخدا
جدایی فتادن . [ ج ُ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به جدایی افتادن شود.
-
جدایی فکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری افکندن . فرقت انداختن : جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت چون بمیانشان فکند خواست جدایی . ناصرخسرو.رجوع به جدایی و جدا شود.
-
جدایی کردن
لغتنامه دهخدا
جدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.سعدی .
-
جدایی افکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفارقت افکندن . و رجوع به جدایی فکندن و جدایی انداختن شود.
-
جدایی پذیر
لغتنامه دهخدا
جدایی پذیر. [ ج ُ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ جدایی . پذیره ٔ فراق . قابل هجران و دوری . رجوع به جدایی شود.
-
جستوجو در متن
-
جدائی
لغتنامه دهخدا
جدائی . [ ج ُ ] (حامص ) رجوع به جدایی شود.
-
چاروه
لغتنامه دهخدا
چاروه . [ وَ / وِ ] (اِ) حیله . دستان . || بمعنی جدایی نیز آمده است .
-
فنور
لغتنامه دهخدا
فنور. [ ف ُ ] (اِ) جدایی و از هم دور افتادن . (برهان ).
-
دوسوی
لغتنامه دهخدا
دوسوی . [ دُ س ُ ] (حامص مرکب ) جدایی موهای بافته شده . (ناظم الاطباء).