کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جخو
لغتنامه دهخدا
جخو. [ ] (اِ) خارپشت . داروا(؟). (فرهنگ اسدی ). رادرا. (حاشیه ٔ مؤلف بر فرهنگ اسدی ). تشی . مرنگو. بیهن . کوله . (فرهنگ اسدی ). || سکنه . (فرهنگ اسدی ).
-
جخو
لغتنامه دهخدا
جخو. [ ج َخ ْوْ ] (ع مص ) سرنگون کردن کوزه . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || خاک را با پا بباد دادن در راه رفتن . (از ذیل اقرب الموارد). || فراخی پوست و استرخاء آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ...
-
جستوجو در متن
-
اجخا
لغتنامه دهخدا
اجخا. [ اَ ] (ع ص ) نعت از جَخو، بمعنی فراخی پوست و استرخای آن . (منتهی الارب ). مؤنث : جَخواء.
-
مرنگو
لغتنامه دهخدا
مرنگو. [ م َ رَ ] (اِ) خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان ). راورا. ژاوژا. تشی . جخو. بیهن . کوله . سکنه . (لغت فرس اسدی ، ذیل کلمه ٔ سکنه ). شکنه . مزنگو. (برهان ) : تو این را سوی پارسی چون کشی یکی شکنه خواندش و دیگر تشی همه مرزهای خراسان تمام مرنگوش خوان...
-
لاغری
لغتنامه دهخدا
لاغری . [ غ َ ] (حامص ) خلاف ِ سَمن . بی گوشتی تن . ضوی . نحافت . نحیفی . نزاری . هزال . ضمور. غثاثت . طلس . نُحول . سهام . سَخافة. سَفی . وهَط. ضُرّ. قَضَف . قِضَف . قضافة. عجف . وَعْث . (منتهی الارب ) : چه کرد این چمان باره ٔ بربری که بایست کردن بد...
-
تشی
لغتنامه دهخدا
تشی . [ ت َ ] (اِ) خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را مانند تیر اندازد و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). خارپشت بزرگ را گویند که خارهای ابلق سیاه و سفید دارد و چون کسی را بیند خود را حرکتی دهد، خارهای خود را مانندتیر پراند و فرورود و آ...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...