کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جحش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جحش
لغتنامه دهخدا
جحش . [ ج َ ] (اِخ ) پدر زینب زوجه ٔ رسول (ص ) است . مؤلف الاصابة آرد: جحش بن رئاب اسدی پدر ابی احمد است . ابن حبان گوید:او را با پیغمبر صحبتی است و جعابی او و پسرش را ازصحابه ای که از رسول (ص ) روایت کرده اند دانسته است . دارقطنی به اسناد خود روایت...
-
جحش
لغتنامه دهخدا
جحش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به خابور. (منتهی الارب ). در معجم البلدان جحشیة ضبط شده است . در تاج العروس نیز جحشیة صحیح دانسته شده . رجوع به جحشیة شود.
-
جحش
لغتنامه دهخدا
جحش . [ج َ ] (ع اِ) خرکره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || آهوبچه . (از اقرب الموارد). || آهو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ولد الظبیة فی لغة هذیل . (اقرب الموارد). ج ، جَحَشة، جِحاش ، جِحشان . (منتهی الارب )...
-
واژههای همآوا
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : چو بر تخت بنشست کرد آفرین به نیکی جهش بر جهان آفرین . فردوسی (...
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشو...
-
جستوجو در متن
-
جحوش
لغتنامه دهخدا
جحوش . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جحش . (دهار).
-
جحشة
لغتنامه دهخدا
جحشة. [ ج َش َ ] (ع اِ) پشمی که بر دست پیچیده ریسند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مؤنث جحش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرکره ٔ ماده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ج ِ جحش . (منتهی الارب ) . رجوع به جحش شود.
-
جحشیة
لغتنامه دهخدا
جحشیة. [ ج َ شی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگ شهرمانندی است از قراء خابور که فاصله ٔ بین آن و مجدل در حدود چهار میل است .ظاهراً نسبت آن به مردی است بنام جحش . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب ، این قریه جحش آمده و در قاموس الاعلام ترکی جحشسیه ضبط شد...
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت جحش . ابن سعد گوید: کنیتش ام حبیبة است و او خواهر زینب دخت جحش بود. و گویند زوجه ٔ عبدالرحمان عوف بود و هفت سال مستحاضه شد. ابن عبدالبر نقل کند که : کنیتش ام حبیب است ولی مشهور ام حبیبه میباشد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و...
-
جحشی
لغتنامه دهخدا
جحشی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب است به جحش که بطنی است از عرب . (الانساب سمعانی ).
-
عفو
لغتنامه دهخدا
عفو. [ ع ِف ْوْ / ع ُ ف ْوْ ] (ع اِ) خرکره . (منتهی الارب ). جحش . (اقرب الموارد). عَفْو. رجوع به عَفو شود.
-
زینب
لغتنامه دهخدا
زینب . [ زَ ن َ ] (اِخ ) الاسدیة. رجوع به اعلام زرکلی و زینب بنت جحش در همین لغت نامه شود.
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) مولی محمدبن عبداﷲبن جحش اسدی . صحابی است .