کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبون
لغتنامه دهخدا
جبون . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (از منتهی الارب ).
-
جبون
لغتنامه دهخدا
جبون . [ ج َ ] (از ع ، ص ) جَبان . بزدل . ترسو. این کلمه در فارسی متداول است و در قوامیس معتبر دیده نشده .
-
جستوجو در متن
-
رعبوب
لغتنامه دهخدا
رعبوب . [ رُ ] (ع ص ، اِ) مرد زبون و جبون . (از اقرب الموارد). مرد بددل و ترسنده . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (آنندراج ). || درازبالای پرگوشت نازک اندام ، و مذکر ومؤنث در آن یکی است یا مخصوص زنان است نه مردان . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) ...
-
بدزهره
لغتنامه دهخدا
بدزهره . [ ب َ زَ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) بددل و ترسنده و واهمه ناک . (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت . (انجمن آرا) (آنندراج ). ترسناک . (غیاث اللغات ). کم دل . جبون . ترسو : سرانداز اگر عاشق صادقی تو بدزهره بر خویشتن عاشقی . سعدی (بوستان ).خُرد مبین دشمن...
-
یبوسیان
لغتنامه دهخدا
یبوسیان . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از کنعانیان است که در کوهستان حوالی اورشلیم سکونت میداشتند و اسرائیلیان به هلاک نمودن ایشان مأمور بودند و با جمعی از پادشاهان بر ضد جبون همدست گردیدند لکن در حضور یوشع شکست خورده شهریار ایشان ادونی صادق مقتول گشت . ...
-
عظعظة
لغتنامه دهخدا
عظعظة. [ ع َ ع َ ظَ ] (ع مص ) عِظعاظ. لرزیدن تیر وچاوچاوان رفتن و پیچیدن در رفتن . (از منتهی الارب ): عظعظ السهم ؛ تیر در رفتن خود مرتعش شد و هنگام پرتاب خم گشت و کژ گردید. (از اقرب الموارد). || سپسایگی رفتن بددل از صف معرکه ، و برگشتن . (از منتهی ال...
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...
-
مرد
لغتنامه دهخدا
مرد. [ م َ ] (اِ) انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم زنان نشگیفت . نظامی . || انسان نرینه ٔ به حد بلوغ رسیده . که بالغ شده است و زن کرده است . ...
-
حسان بن ثابت
لغتنامه دهخدا
حسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَة دختر خالدبن حبیش بن نوذان بن عبدودبن زیدبن ثعلبه بن الخزرج بن کعب بن ساعد خزرجیه است . و...