کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبه هزارمیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ] (اِ) اسم هندی است و آن نوعی است از چوب در بلاد هند و رنگ او زرد است و... او را به کلکلاخ هندی تشبیه کرده اند و بعضی جیم را به خا تبدیل کنند و خبه گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) آبی است در ریگ عالج . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از اعمال بغداد. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به طرابلس شام .(از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به نهروان . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). از دهات نهروان و از اعمال بغداد است . (از معجم البلدان ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است نزدیک یعقوبا. (منتهی الارب ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است در نواحی راه خراسان . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 213 شود.
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به مصر. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). جبه یا جب موضعی است به مصر. (از معجم البلدان ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است میان بعلبک و دمشق . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). یاقوت آرد: به جبة عسیل معروف است و آن ناحیه ای است میان بعلبک و دمشق که شامل دیه های متعددی است . (از معجم البلدان ).
-
جبة
لغتنامه دهخدا
جبة.[ ج ُب ْ ب َ ] (اِخ ) جهشیاری گوید: جبه در شعر زیر:واﷲ لو طفّلت یا ابن استهاتسعین عاماً لم تکن من أسدفارحل الی الجبة عن عصرناو اطلب ْ اباً فی غیر هذاالبلد.مراد جبه و بداة طسوجین از اعمال کوفه است . (از معجم البلدان ).
-
جبه ٔ خورشید
لغتنامه دهخدا
جبه ٔ خورشید. [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جبه ٔ خورشید و ماه شود.
-
جبه ٔ درویش
لغتنامه دهخدا
جبه ٔ درویش . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ دَرْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ابر باشد که به عربی سحاب گویند. || کنایه از شب هم هست که عرب لیل خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) : روزی که فلک جبه ٔ درویش گرفتی از فضله ٔ زنبور بر او دوختمی جیب . انوری (از ان...
-
جبه ٔ هزارمیخی
لغتنامه دهخدا
جبه ٔ هزارمیخی . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازفلک ثوابت است که فلک هشتم باشد. (برهان ) (از انجمن آرای ناصری ). || کنایه از شب . (برهان ).
-
جبه پوش
لغتنامه دهخدا
جبه پوش . [ج ُب ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) زره پوش . (ناظم الاطباء).
-
جبه خانه
لغتنامه دهخدا
جبه خانه . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اسلحه خانه . قورخانه . مخزن لشکر. (ناظم الاطباء). در فارسی به معنی جای اسلحه و ابزار جنگ از جبه ٔ عربی به معنی زره و سنان مأخوذ است . زرادخانه . قورخانه . و عامه آن را جباخانه گویند (شکسته ٔ جیبه ...