کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبز
لغتنامه دهخدا
جبز. [ ج َ ب َ ] (ع مص ) فطیری شدن . بی نانخورش گردیدن . (از منتهی الارب ): جبز الخبز؛ فطیری شد یا خشک و بی نانخورش گردید. (منتهی الارب ).
-
جبز
لغتنامه دهخدا
جبز. [ ج ِ ] (ع ص ) مرد بخیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درشت . || لئیم . فرومایه . حقیر. || بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خوردن تمام طعام ، ولی این کلمه را به این معنی هیچگاه ندیده ام . (از دزی ).
-
واژههای همآوا
-
جبذ
لغتنامه دهخدا
جبذ. [ ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (تاج المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). جَذب . (اقرب الموارد). و فی الحدیث «جبذنی من خلفی ». (اقرب الموارد). هیچیک از دو کلمه ٔ جبذ و جذب اصل ازبرای دیگری نیست ، زیرا هر دو بطور کامل ...
-
جستوجو در متن
-
جبزة
لغتنامه دهخدا
جبزة. [ ج َ زَ ] (ع مص ) دادن کسی پاره ای از مال . (منتهی الارب ). || (اِ) قطعه . پاره : جبز له من ماله جبزةً؛ یعنی پاره ای از مال خود را برای او جدا کرد. (از اقرب الموارد).
-
لئیم
لغتنامه دهخدا
لئیم . [ ل َ ] (ع ص ) ناکس . شرط. با لئامت . سفله . پست . معور. ماحل . فرومایه . دنی الاصل . ثعل . جبز. (منتهی الارب ). وجم . (المنجد) : قرب حق دیدی اول و کردی قتل و قربان نفس دون لئیم . ناصرخسرو.هر که ... بر لئیم بد گوهر اعتماد روادارد سزای او این ا...
-
بخیل
لغتنامه دهخدا
بخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ...
-
بددل
لغتنامه دهخدا
بددل . [ ب َْ، دِ ] (ص مرکب ) ترسنده و ترسناک . (برهان قاطع). ترسناک . (غیاث اللغات ). ترسنده و بیمناک ورمیده خاطر. (انجمن آرا) (آنندراج ). بزدل ، نقیض شجاع . (هفت قلزم ). جبان و ترسناک . (ناظم الاطباء). جبان . (زمخشری ) (دستوراللغة). جُبّا. فَشِل . ...
-
درشت
لغتنامه دهخدا
درشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل . (منتهی الارب ). ثقنة. (دهار). جادس .جاسی ٔ. جحنش . جرعب . جشیب . جلحمد. جِلَّوذ. خَشِب . ...