کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جباب
لغتنامه دهخدا
جباب . [ ج َب ْ با ] (ع ص ) جبه ساز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جبه فروش . (منتهی الارب ).
-
جباب
لغتنامه دهخدا
جباب . [ ج ِ ] (ع مص )غلبه کردن قوم را. || فائق آمدن زن زنان را در حسن . || بریدن . سخت . || برآوردن خصیه . || گُشن دادن خرمابن را و فارغ شدن از تلقیح آن . (منتهی الارب ). || (اِ) قحط سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جباب
لغتنامه دهخدا
جباب . [ ج ُ ] (اِخ ) سرزمین بنی سعدبن زید مناةبن تمیم است . این کلمه علم منقول است از جباب بمعنی کفک شیر شتر. (از معجم البلدان ).
-
جباب
لغتنامه دهخدا
جباب . [ ج ُ] (ع ص ، اِ) قحط. || باطل . || رایگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کفک شیر شتر که بمسکه ماند. (منتهی الارب ). چیزی است مانندکفک که بر سر شیر شتر میافتد. کفک . (آنندراج ). آنچه بر سر شیر اشتر گرد آید چون مسکه . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد ملقب به جبّاب . محدث است .
-
جاب
لغتنامه دهخدا
جاب . [ جاب ب ] (ع ص ) از جب و جباب . رجوع به جب شود.
-
خایه کندن
لغتنامه دهخدا
خایه کندن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . بیضتین کسی را درآوردن . تخم کسی را در آوردن . جِباب .
-
خادم کردن
لغتنامه دهخدا
خادم کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خصی کردن . جباب یعنی بریدن و برآوردن خصیه . (منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن جباب ، علی بن محمدبن سلیمان بن علی بن سلیمان بن حسن انصاری غرناطی ، مشهور به ابن جباب و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی انصاری (ابن محمدبن سلیمان بن ...) شود.
-
مجابة
لغتنامه دهخدا
مجابة. [ م ُ جاب ْ ب َ ] (ع مص ) نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن . جباب . (منتهی الارب ). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام . (از اقرب الموارد).
-
جب
لغتنامه دهخدا
جب . [ ج ُب ب ] (ع اِ) چاه یا چاه بسیارآب دورتک یا چاه در مرغزار نیکو یا چاه سربرنیاورده یاچاه ناکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اَجباب و جِباب و جَبَبَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بِئر. قَلیب . رَکِیَّه . حُفرَه . (المنجد)...
-
اصطخری
لغتنامه دهخدا
اصطخری . [ اِطَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمدبن سعیدبن محارب بن عمروبن عامربن الاحول شهاب انصاری اصطخری . از محدثان بود و در بغداد سکونت داشت . احادیث مقلوبی از ثقات مانند ابوخلیفه فضل بن جباب الحمحی (کذا) و زکریابن یحیی ساجی و عبداﷲبن اذران شیرازی و...
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج ُب ْ ب َ ] (ع اِ) نوعی از پیراهن . (منتهی الارب ). پیراهن . (آنندراج ). لباسی بلند و بی آستین که بر روی لباسها پوشند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) . لباس و پوشش بلندآستین درازی که به روی لباسهای دیگر پوشند. (ناظم الاطباء). جامه ای است...
-
مسکه
لغتنامه دهخدا
مسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوس...