کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای در دیده دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جای در دیده دادن
لغتنامه دهخدا
جای در دیده دادن . [دَ دی دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) کمال تعظیم و توقیر کردن . (از بهار عجم ). عشق بسیار به آنکس داشتن . (ناظم الاطباء). نهایت مرغوب و پسندیده داشتن : در دیده جا بمردم هموار میدهندچون رشته صاف شد نگه (؟) چشم سوزنست .ناصر علی (از بهار عجم...
-
واژههای مشابه
-
جأی
لغتنامه دهخدا
جأی . [ ج َءْی ْ ] (ع اِ) رنگی از رنگهای اسب و آن سرخی است که بسیاهی زند. (منتهی الارب ).
-
کشتی جای
لغتنامه دهخدا
کشتی جای . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) میدان کشتی گیری . (ناظم الاطباء). مصطرع . مصرع . (منتهی الارب ).
-
نشست جای
لغتنامه دهخدا
نشست جای . [ ن ِ ش َ ] (اِ مرکب ) دارالملک .پایتخت . مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت . (تاریخ طبرستان ).
-
نوش جای
لغتنامه دهخدا
نوش جای . (اِ مرکب ) جایگاه ماده ٔ شیرین گل . (لغت فرهنگستان ).
-
نهاله جای
لغتنامه دهخدا
نهاله جای . [ ن ِ / ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . رجوع به نهاله گاه شود : سخت نیکو شکاری رفت با فوجی نشاط کردند بر نهاله جای . (تاریخ بیهقی ص 534).
-
فراخ جای
لغتنامه دهخدا
فراخ جای . [ ف َ ] (اِ مرکب ) جای گشاده : فجرةالوادی ؛ فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن . (منتهی الارب ). رجوع به فجرةالوادی شود.
-
وعده جای
لغتنامه دهخدا
وعده جای . [ وَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای قرارداد. || محل ملاقات . میعاد. میعادگاه .
-
هم جای
لغتنامه دهخدا
هم جای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم وطن . (آنندراج ).
-
آباد جای
لغتنامه دهخدا
آبادجای . (اِ مرکب ) آباد بوم . آبادی : بپرسید از آن سرشبان راه شاه کز ایدر کجایابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آباد جای نیابی مگر باشدت رهنمای .فردوسی .
-
آبدست جای
لغتنامه دهخدا
آبدست جای . [ دَ ] (اِ مرکب ) متوضا. خلوت خانه .
-
آرام جای
لغتنامه دهخدا
آرام جای . (اِ مرکب ) جای استراحت : پرستش کنم پیش یزدان به پای نبیند مرا کس به آرام جای .فردوسی .
-
جای عذر
لغتنامه دهخدا
جای عذر. [ ی ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محل معذرت . (ناظم الاطباء).
-
جای عینی
لغتنامه دهخدا
جای عینی . [ ی ِ ع َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جای خوش و خوب و خاص : بملک عراق از جهان آرمیدم چو نور نظر جای عینی گزیدم .شفیع اثر (از بهار عجم ) (آنندراج ).