کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای بر کسی تنگ بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جای بر کسی تنگ بودن
لغتنامه دهخدا
جای بر کسی تنگ بودن . [ ب َ ک َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بتنگ گرفتن او را از روی غلبه . مقابل جای واکردن . (بهار عجم ). رجوع به جای بر کسی تنگ کردن شود.
-
واژههای مشابه
-
جأی
لغتنامه دهخدا
جأی . [ ج َءْی ْ ] (ع اِ) رنگی از رنگهای اسب و آن سرخی است که بسیاهی زند. (منتهی الارب ).
-
کشتی جای
لغتنامه دهخدا
کشتی جای . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) میدان کشتی گیری . (ناظم الاطباء). مصطرع . مصرع . (منتهی الارب ).
-
نشست جای
لغتنامه دهخدا
نشست جای . [ ن ِ ش َ ] (اِ مرکب ) دارالملک .پایتخت . مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت . (تاریخ طبرستان ).
-
نوش جای
لغتنامه دهخدا
نوش جای . (اِ مرکب ) جایگاه ماده ٔ شیرین گل . (لغت فرهنگستان ).
-
فراخ جای
لغتنامه دهخدا
فراخ جای . [ ف َ ] (اِ مرکب ) جای گشاده : فجرةالوادی ؛ فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن . (منتهی الارب ). رجوع به فجرةالوادی شود.
-
وعده جای
لغتنامه دهخدا
وعده جای . [ وَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای قرارداد. || محل ملاقات . میعاد. میعادگاه .
-
هم جای
لغتنامه دهخدا
هم جای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم وطن . (آنندراج ).
-
آباد جای
لغتنامه دهخدا
آبادجای . (اِ مرکب ) آباد بوم . آبادی : بپرسید از آن سرشبان راه شاه کز ایدر کجایابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آباد جای نیابی مگر باشدت رهنمای .فردوسی .
-
آبدست جای
لغتنامه دهخدا
آبدست جای . [ دَ ] (اِ مرکب ) متوضا. خلوت خانه .
-
آرام جای
لغتنامه دهخدا
آرام جای . (اِ مرکب ) جای استراحت : پرستش کنم پیش یزدان به پای نبیند مرا کس به آرام جای .فردوسی .
-
جای شدن
لغتنامه دهخدا
جای شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جاگرفتن . ساکن شدن : تا ترا جای شد ای سرو روان در دل من هیچکس می نپسندم که بجای تو بود.سعدی .
-
جای ضرور
لغتنامه دهخدا
جای ضرور. [ ی ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طهارتخانه . و این فارسی هندوستان است و اهل ایران ضروری و قدم جا و آبخانه گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ). مؤلف آئین اکبری آنرا صحت خانه نام گذاشته . (از بهار عجم ) (آنندراج ). بیت الخلاء. (ناظم الاطباء). ب...
-
جای عبادت
لغتنامه دهخدا
جای عبادت . [ ی ِ ع ِ دَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صومعه . (ترجمان القرآن ). آنجا که در آن بعبادت پردازند. جای دعا و نماز. مسجد.