کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جأش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جأش
لغتنامه دهخدا
جأش . [ ج َءْش ْ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ).
-
جأش
لغتنامه دهخدا
جأش . [ ج َءْش ْ ] (ع مص ) مایل شدن بسوی چیزی . || برآمدن دل از اندوه یا از ترس . || (اِ) دل مردم . || اضطراب دل از بیم . ج ، جُؤوش . (از منتهی الارب ). و رجوع به جاش شود.
-
واژههای مشابه
-
جاش
لغتنامه دهخدا
جاش . (اِ) انبار غله ٔ پاک کرده در خرمن و به عربی صبره خوانند. (برهان ).انبار غله ٔ پاک کرده در خرمن که آن را راش نیز گویندو قیل با جیم فارسی . (شرفنامه ٔ منیری ) : مردانه من کز این سکو پنجه ریخته خرمن کنم به باد که در جاش آکنند. سوزنی .زر به لون کاه...
-
جاش
لغتنامه دهخدا
جاش . (اِ) تخم کتان . لفظ یونانی و رومی است . (الفاظ الادویه ص 81).
-
جاش
لغتنامه دهخدا
جاش . (اِخ ) صاحب منجم العمران آرد: ثابت گفت : نام شهری است و آن را در این شعر آورده : بتثلیث او نجران اوحیث تلتقی من البحر فی قیعان جاش مسائله .و ابوعلی نیز در شعر خود آورده :وردن جاشا والحمام واقعو ماء جاش مسائل و ناقع.و سلمی بن ربیعة گفته است :و ا...
-
جاش
لغتنامه دهخدا
جاش . (از عربی ، اِ). جأش . (منتهی الارب ). دل . اضطراب دل .
-
جستوجو در متن
-
جؤوش
لغتنامه دهخدا
جؤوش . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جأش ، بمعنی دل مردم و اضطراب آن از بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جأش شود.
-
جائش
لغتنامه دهخدا
جائش . [ ءِ ] (ع ص ) از: جأش . پریشان دل . مضطرب . (منتهی الارب ).
-
جاچ
لغتنامه دهخدا
جاچ . (اِ) توده ٔ غله ٔ پاک شده از کاه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). چنانکه توده ٔ غله ٔ با کاه را خرمن گویند و بتازی صُبرة خوانند،و مبدّل جاش است . (فرهنگ نظام ). رجوع به جاش شود.
-
کل گشتن
لغتنامه دهخدا
کل گشتن . [ ک َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کل شدن . کچل شدن . بی مو شدن سر : دید پر روغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب .مولوی .
-
کیپایی
لغتنامه دهخدا
کیپایی . (ص نسبی ) کیپاپز. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیپاپز شود.- امثال :سگ نشیند به جای کیپایی . نظیر: کله پزپا شد و سگ جاش نشست . (امثال و حکم ص 987).
-
اتبع الفرس لجامها
لغتنامه دهخدا
اتبع الفرس لجامها. [ اَ ب ِ عِل ْف َ رَ س َ ل ِ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اسب چون دادی لگامش هم بده . یعنی دهش را کامل کن . آش با جاش .
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.