کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جأر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جأر
لغتنامه دهخدا
جأر. [ ج َءْرْ ] (ع اِ و ص ) گیاه انبوه . || مرد سطبر. || غیث جأر؛ بسیارباران . || (مص ) فریاد و زاری کردن در دعا. (از منتهی الارب ). زاری کردن . (ترجمان علامه جرجانی ). || بانگ کردن گاو. || دراز شدن گیاه . || درازگیاه شدن زمین . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان . رجوع به خرزهره شود.
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) جزیره ای است در دریا که آن را قراف گویند، مساحت آن یک میل در یک میل است و جز با کشتی نمیتوان از آنجا عبور کرد. و ساکنان آن مانند اهل شهر جار بازرگانند. ساکنان این جزیره آب خوردن خود را با مشک از دوفرسخی می آورند. تمام این دریا را از جدّه ...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) دهی است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان که در 20هزارگزی جنوب خاور اصفهان متصل به راه کرارج به براآن واقع است . محلی است جلگه ، معتدل ، و سکنه ٔ آن 138 تن است . مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است . آب آن از زاینده رود و چاه تا...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) شهری است در ساحل دریای قلزم در فاصله ٔ یک شبانه روزی مدینه و ده منزلی ایله و تا ساحل جحفه سه منزل راه است . این شهر در اقلیم دوم است و طول آن از جهت مغرب 64 درجه و20 دقیقه و عرض آن 24 درجه است . شهر مزبور بندری است که کشتی ها از حبشه و مص...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) قریه ای است به بحرین متعلق به بنی عبدقیس . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) قریه ای است در اصفهان در جانب لاذان دارای بوستانهای بسیار و انبوه و درتداول عامیانه آنجا را کار با کاف گویند و اهل علم جار با جیم نویسند. (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). صاحب مجمل التواریخ آرد: در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک به...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) کوهی است از توابع شرقی موصل . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) یا «جاروتله ». اسم ناحیه ای از لکزستان و نام شهری از لکزستان در 132 هزارذرعی جنوب غربی تفلیس واقع و یکی از شهرهای عمده ٔ لکزیهاست ، در تاریخ خوانین شکی که بزبان ترکی و از مصنفات قاضی عبداللطیف افندی است اسم جار بتکرار ذکر شده حتی ذکر واقع...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است : اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری . شمعجاران . دینارجاری .که در تمام امثله ٔ بالا زار بوده است : و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه ٔ فرش بساطی بود...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (ترکی ، اِ) ندا کردن . || جمعیت . (آنندراج ).
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (ع ص ، اِ) همسایه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه خانه اش نزدیک یا چسبیده به خانه ٔ شخص باشد. ج ، جیران ، اَجوار، جیَرة. (منتهی الارب ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: جار بتخفیف راء مهمله در لغت همسایه را گویند. ابوحنیفه گفته ...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. [ جارر ] (ع ص ) جرّدهنده . کشاننده . امتدادیافته .- حروف جارّ . رجوع به جارَّة شود. || حارّ جارّ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). و عن ابی عبیدة: «اکثر کلامهم حارّ یارّ، یار بالیاء». (اقرب الموارد).
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. [ رِن ْ ] (ع ص ) جاری . آب روان یا هر مایع که روان باشد.