کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاویدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاویدان
لغتنامه دهخدا
جاویدان . (اِخ ) ابن سهرک . وی از مؤسسین اولیه ٔ خرمیان است که بعدهابه خرم دینان شهرت یافته اند بوده و مخدوم بابک خرمی است و بکوه بذ مقام داشت و در امر ریاست خرمیان با ابوعمران جدال کرد و عاقبت ابوعمران را بکشت و بیوه ٔ او بحیله بابک را که خادم شوهر...
-
جاویدان
لغتنامه دهخدا
جاویدان . (ص ،ق ) همیشه . پاینده . دائم . (برهان ). جاودان . (ناظم الاطباء). جاوید. جاویدانه . جاودانه . جاود : گر همی خواهی که جاویدان بمانی ای پسردر میان این دو آتش خویشتن را چون پزی . ناصرخسرو.گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک ز ایشان شکم خاک است ...
-
واژههای مشابه
-
جاویدان شدن
لغتنامه دهخدا
جاویدان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دائمی شدن . ابدی بودن . خلود. رجوع به جاویدان شود.
-
جاویدان کردن
لغتنامه دهخدا
جاویدان کردن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) دائمی ساختن . همیشگی و پیوسته ساختن . تخلید. رجوع به جاویدان و جاویدانه کردن شود.
-
جاویدان خرد
لغتنامه دهخدا
جاویدان خرد. [ خ ِ رَ ] (اِخ ) جاودان خرد نام کتابی است منسوب بجمشید. اصل این کتاب از مسکویه ٔ رازی است که عبدالرحمن بدوی آنرا بنام «الحکمةالخالده » بچاپ رسانده است . این متن عربی ترجمه ایست از پهلوی با افزوده هائی از مسکویه ٔ رازی و بخش اصلی آن در «...
-
جستوجو در متن
-
جاویدانه کردن
لغتنامه دهخدا
جاویدانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ابدی ساختن . جاویدان کردن . همیشگی ساختن . اخلاد. رجوع به جاویدان و جاویدان کردن شود.
-
جاویدانه
لغتنامه دهخدا
جاویدانه . [ ن َ / ن ِ ] (ق ) جاویدان . همیشه . دایم . (برهان ). جاود. جاودان . جاوید.
-
فخرالدین
لغتنامه دهخدا
فخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) حروفی ، خواجه فخرالدین . یکی ازکسانی است که در جاویدان کبیر نام ایشان برده شده واز پیروان فرقه ٔ حروفی است . رجوع به حروفیان شود.
-
ابوعمران
لغتنامه دهخدا
ابوعمران . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) یکی از رؤسای خرمیان . رقیب جاویدان بن سهرک در ریاست این قوم ، بکوه بذ و اطراف آن . رجوع به بابک ... شود.
-
خلد اﷲ سلطانه
لغتنامه دهخدا
خلد اﷲ سلطانه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ س ُ ن َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند سلطنت او را جاویدان بدارد. دعائی است در حق پادشاه .
-
جاود
لغتنامه دهخدا
جاود. [وِ ] (ص ، اِ) مخفف جاوید است که بمعنی همیشه و دایم باشد. (برهان ). همیشه . همواره . دایم . باقی . پیوسته .(آنندراج ). جاوید. (ناظم الاطباء). جاودان . جاودانه .جاوید. جاویدان . (آنندراج ). رجوع بکلمات فوق شود.
-
نااسپری
لغتنامه دهخدا
نااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.
-
خلد اﷲ ملکه
لغتنامه دهخدا
خلد اﷲ ملکه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ م ُ ک َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند ملک او را جاویدان گرداناد. دعائی است در حق پادشاه . (یادداشت بخط مؤلف ).