کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاه و مقام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زیارت جاه
لغتنامه دهخدا
زیارت جاه . [ رَ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جاه جو
لغتنامه دهخدا
جاه جو. (نف مرکب ) جاه جوینده . رجوع به جاه جوی شود.
-
ذی جاه
لغتنامه دهخدا
ذی جاه . (ع ص مرکب ) صاحب جاه : پادشاه ذی جاه .
-
ثریا جاه
لغتنامه دهخدا
ثریا جاه . [ ث ُ رَی ْیا ] (اِخ ) تخلص امجدعلی شاه یکی از حکمرانان اوده ٔ هندوستان . رجوع به امجدعلی شاه شود. (قاموس الاعلام ).
-
جستوجو در متن
-
مقام
لغتنامه دهخدا
مقام .[ م َ ] (ع اِ) منزلت . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). منزلت . مرتبه . درجه . (از ناظم الاطباء). پایه . رتبه . جایگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این فخر جز امین تو را نیست وین مقام کو کرد اختیار ز بهر تو ارتحال . ناصرخسرو.همه را در مقام خویش...
-
خوف
لغتنامه دهخدا
خوف . [ خ َ ] (ع اِ) قتل . عمل کشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : و لنبلونکم بشی ٔ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس ... و بشر الصابرین . (قرآن 155/2). || کارزار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فاذا جا...
-
نام جستن
لغتنامه دهخدا
نام جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) طلب نام و آوازه کردن . شهرت طلبی . || طلب جاه و مقام کردن . منصب طلبی . نام جوئی .
-
نام دادن
لغتنامه دهخدا
نام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اسم گذاشتن . تسمیه . نامیدن . نام گذاری . || خواندن . به نام خواندن . || نامزد کردن . (از ناظم الاطباء). || مشهور و نامی کردن . به شهرت رساندن . || به مقام و منصب رساندن . جاه و مقام دادن : نیاکانت را همچنان نام دادبه هر ...
-
صاحب جاهی
لغتنامه دهخدا
صاحب جاهی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) مقام صاحب جاه : خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی .حافظ.
-
خورشیدجاه
لغتنامه دهخدا
خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پیکان باد هم .خاقانی .
-
معمول داشتن
لغتنامه دهخدا
معمول داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) عمل نمودن . رعایت کردن . (ناظم الاطباء). عمل کردن . اجرا کردن . کار بستن .به کار بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام ). || استعمال کردن . (ناظم الاطباء...
-
مکانت
لغتنامه دهخدا
مکانت . [ م َ ن َ ](ع اِ) مکانة. جایگاه . جای . مکان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پایگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت . (ناظم الاطباء). پایگاه و مرتبه و عزت . (غیاث ). رتبه . مقام . قدر. مقدار. مرتبت . درجه . پایه . جاه . خطر. (یادداشت به خط مرحو...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (اِخ ) اصفهانی میرزا ابوالحسن ، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذ...
-
نامجو
لغتنامه دهخدا
نامجو.(نف مرکب ) نامجوی . رجوع به نامجوی شود : به تفرش دهی هست با نام اونظامی از آنجا شده نامجو. نظامی .|| شخص دلیر. (فرهنگ نظام ). نامجوی . || جاه طلب . جویا و طالب مقام و منصب . || (اِ مرکب ) نام روز دهم از ماههای ملکی . (جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ...