کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاهل
لغتنامه دهخدا
جاهل . [ هَِ ] (ع ص ) نادان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). احمق . کانا. مقابل عالم . نابخرد. مِجْع. (منتهی الارب ). ج ، جُهْل . جُهُل . جُهَّل .جُهّال ، جُهَلاء، جَهَله (منتهی الارب ) جاهِلون در حال رفعی ، جاهِلین در حال نصب و جرّ...
-
واژههای مشابه
-
جاهل مرکب
لغتنامه دهخدا
جاهل مرکب . [ هَِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دژآگاه . (یادداشت مؤلف ). آنکه علم وی با واقع مطابق نباشد. آنکه گمان بردکه چیزی را میداند و بواقع آنرا نمیداند. قسیم جاهل بسیط، که جهل وی مطلق است و اصلاً جاهل بچیزی است .
-
جاهل پسند
لغتنامه دهخدا
جاهل پسند. [ هَِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد پسند جاهل باشد. چیزی که جاهل (جوان ) آنرا می پسندد. آن چیزی که جاهل را زیبد. || کارها که کارگر خود را زود کشد: بعضی حرفه ها جاهل پسند است . مانند: سلاخی ، مرده شوئی ، زه تابی ، شوفری و مانند آن یعنی ا...
-
جاهل پسندی
لغتنامه دهخدا
جاهل پسندی . [ هَِ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل جاهل پسند.
-
جوان و جاهل
لغتنامه دهخدا
جوان و جاهل . [ ج َ ن ُ هَِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از جوان تمام عیار.
-
واژههای همآوا
-
جاحل
لغتنامه دهخدا
جاحل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابومحمد صدفی . از راویان است و ابن ربیع گفته است تا آنجا که من میدانم بجز اهل مصر کسی از وی روایت نکرده است . (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 85).
-
جاحل
لغتنامه دهخدا
جاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
جهل
لغتنامه دهخدا
جهل . [ ج ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود.
-
جهلة
لغتنامه دهخدا
جهلة. [ ج َ هََ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود.
-
هیچ ندان
لغتنامه دهخدا
هیچ ندان . [ ن َ ] (نف مرکب ) هیچ مدان . جاهل و نادان .
-
بدآگاه
لغتنامه دهخدا
بدآگاه . [ ب َ ] (ص مرکب ) جاهل . جاهل بجهل مرکب . بی خبر. (یادداشت مؤلف ). دژآگاه . (فرهنگ اسدی ذیل دژآگاه از یادداشت مؤلف ).
-
ببو
لغتنامه دهخدا
ببو. [ ب َ ] (ص ) بی تجربه . جاهل . ابله . (یادداشت مؤلف ).