کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان به سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جان در جان کسی کردن
لغتنامه دهخدا
جان در جان کسی کردن . [ دَ ن ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جان خود فدای جان او کردن است . (از بهار عجم ) : بعمر ار چند ننهاده ست یکشب روی بر رویم بر آنم تا کنم یکروز جان خویش در جانش .سیدحسن غزنوی (از بهار عجم ).
-
جان من و جان شما
لغتنامه دهخدا
جان من و جان شما. [ ن ِ م َ ن ُ ن ِ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، صوت مرکب ) در تداول عامه یعنی سوگند بجان من و بجان شما. (شرفنامه ٔ منیری ). شما را سوگند بجان من و مرا سوگند بجان شما. (غیاث اللغات ) : دل خرابی میکند دلدار را آگه کنیدزینهار ای دوستان جان من و ...
-
عالم جان
لغتنامه دهخدا
عالم جان . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح . || کنایه از دنیا و عالم سفلی . || عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
کلاته جان
لغتنامه دهخدا
کلاته جان . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنخو است که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع و محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کیلاه جان
لغتنامه دهخدا
کیلاه جان . (اِخ ) ناحیتی است در بلاد گیلان یا طبرستان . (از معجم البلدان ).
-
کوره جان
لغتنامه دهخدا
کوره جان . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندرمن که در بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
سبک جان
لغتنامه دهخدا
سبک جان . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) زودگذر. فانی : در خانه ٔ مرده دل چرا بستی کو خاک گران و تو سبک جانی .ناصرخسرو.
-
سخت جان
لغتنامه دهخدا
سخت جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل و بیرحم . (آنندراج ) (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74) : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان . نظامی .|| سختی کش . (مجموعه ٔ مترادفات ص 209). که تعب و رنج بسیار کشد. که مصیبتهای سخت تواند کشید.
-
واصف جان
لغتنامه دهخدا
واصف جان . [ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لواسان بزرگ از بخش افجه ٔ شهرستان تهران . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 519 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ لواسان ، محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
هفشه جان
لغتنامه دهخدا
هفشه جان . [ هََ ش َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی در چهارمحال بختیاری ، و اهل محل آن را هوراشگون و هوشگان گویند. (یادداشت مؤلف ). دهی است ازبخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که 6902 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی اس...
-
هزه جان
لغتنامه دهخدا
هزه جان . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
همی جان
لغتنامه دهخدا
همی جان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، گردو، بادام و زردآلو، و کار دستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
یک جان
لغتنامه دهخدا
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی .
-
هدیه ٔ جان
لغتنامه دهخدا
هدیه ٔ جان . [ هََ دْ/ هَِ دْ ی َ/ ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط و مکتوب . (جهانگیری ). || پیغام : هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.خاقانی .
-
آرام جان
لغتنامه دهخدا
آرام جان . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون دل . معشوقه . معشوق : بر این برز و بالا و این خوب چهرتو گوئی که آرام جانست و مهر. فردوسی .ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی .از من جدا مشو که توا...