کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانافزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جان افزا
لغتنامه دهخدا
جان افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) آنچه مدد حیات بود مانند آب حیات و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). جان افزای ، جان فزا. (از بهار عجم ). آنچه جان را بیفزاید. آنکه یا آنچه باعث فزونی جان شود. افزاینده ٔ جان : خورشها پاک و جان افزا و نوشین چه پوششهای نغز و خو...
-
افزا
لغتنامه دهخدا
افزا. [ اَ ] (نف مرخم ) افزاینده و افزون را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). افزاینده . علاوه کننده . زیادکننده . (ناظم الاطباء). افزاینده و به این معنی مرکب نیز استعمال کنند. و بحذف همزه نیز لغت است .(از مؤید) (شرفنامه ٔ منیری ). فزا. افزای ...
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است . و در کردی و بلوچ...
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . (اِخ ) یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا...
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . [ جان ن ] (ع ص ) پوشاننده . تاریک کننده . || ساتر. || (اِ) ج ِ جِن ّ. (اقرب الموارد). اسم جمع جن چنانکه جامل و باقر: لم یطمثهن انس قبلهم و لاجان . (قرآن 56/55). (از تاج العروس ). مقابل انس . || پریان . (از منتهی الارب ) : قرآن را یکی خازنی هست ...
-
جان جان
لغتنامه دهخدا
جان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و جان جان تو علمست ازین جان دوم یکدم ...
-
عقل افزا
لغتنامه دهخدا
عقل افزا. [ ع َ اَ ] (نف مرکب ) عقل افزاینده . افزاینده ٔ خرد و هوش : ای بخاراعقل افزا بوده ای لیکن از من عقل و دین بربوده ای .مولوی .
-
غم افزا
لغتنامه دهخدا
غم افزا. [ غ َ اَ ] (نف مرکب ) غم افزای . آنچه غم افزاید. غم افزاینده . رجوع به غم شود.
-
غیرت افزا
لغتنامه دهخدا
غیرت افزا. [ غ َ / غ ِ رَ اَ ] (نف مرکب ) افزاینده ٔ رشک و حسد. (ناظم الاطباء). آنکه یا آنچه غیرت و رشک افزاید. رشک افزا. رجوع به غیرت و غَیرَة شود : خاقان منصور.... استرآباد را به یمن مقدم شریف غیرت افزای گلستان ارم ساخت . (حبیب السیرچ 1271 طهران جز...
-
رامش افزا
لغتنامه دهخدا
رامش افزا. [ م ِ اَ ] (اِ خ ) این کلمه در قرن ششم نام کتابی قرار گرفته است . (ذریعه ج 10 ص 59 و 61).
-
رامش افزا
لغتنامه دهخدا
رامش افزا. [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) مخفف رامش افزاینده . رامش افزای . رجوع به رامش افزای شود.
-
روح افزا
لغتنامه دهخدا
روح افزا. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند متصل به راه دماوند و تهران . منطقه ای کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 458 تن است که مذهب تشیعدارند و به لهجه ٔ فارسی تاتی سخن میگویند. آب آن ازرودخانه ٔ تاررود تأمین میشود و...
-
روح افزا
لغتنامه دهخدا
روح افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزای . روح فزا. چیزی که بر زندگانی بیفزاید و زندگانی را دراز کند. (ناظم الاطباء). فزاینده ٔ روح . روح پرور. جانبخش . شادی بخش . مفرح : نگر به صورت خضر و به سیرت الیاس که یافتند زبر آن حیات روح افزا. مولوی .سمنش روح اف...
-
زحمت افزا
لغتنامه دهخدا
زحمت افزا. [زَ م َ اَ ] (نف مرکب ) زحمت افزاینده . زحمت دهنده . مصدع . مزاحم . زحمت فزا. این کلمه از جمله ٔ تعارفات متداول میان مردم در عصور اخیر و بویژه در نامه ها است .زحمت افزا شدن و زحمت افزا گشتن نیز بکار میبرند.
-
راحت افزا
لغتنامه دهخدا
راحت افزا. [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) افزون کننده ٔ آسایش . (ناظم الاطباء). خاطرنواز. (ناظم الاطباء). آسایش بخش : خیز خاقانیا ز کوی جهان که نه بس جای راحت افزایست .خاقانی .