کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانکاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جانکاه
لغتنامه دهخدا
جانکاه . (نف مرکب ) آنکه جان را بکاهد. (آنندراج ). هرچه جان را بکاهد و روح را خسته کند. دلگیر. جگرسوز. مولم . (ناظم الاطباء). مقابل جانفزا : گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا. خاقانی .- غمی جانکاه ؛ اندوهی جانفرسای و جانس...
-
جستوجو در متن
-
جانکاهی
لغتنامه دهخدا
جانکاهی . (حامص مرکب ) عمل جانکاه . آنچه حاصل شود از جان کاستن : آورد وقت آرزوخواهی آرزوخواه را بجان کاهی .نظامی .
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
سالتیکو
لغتنامه دهخدا
سالتیکو. [ ک ُوْ ] (اِخ ) میخائیل (1826 - 1889) نویسنده ٔ روسی است که بنام مستعار شچدرین شناخته شده است . متولد در اسپاسکوا و مصنف رومانهای اجتماعی است که در آن واقعیت های جانکاه را مجسم میسازد.
-
دلخراش
لغتنامه دهخدا
دلخراش . [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خراشنده . خراشنده ٔ دل . آنچه دل را آزار دهد. آنچه شخص را آزرده و رنجه کند. جانکاه و جانگزا. (آنندراج ). || مخوف . موحش . هولناک . (ناظم الاطباء) : سالها تو سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش .مولوی .
-
روانکاه
لغتنامه دهخدا
روانکاه . [ رَ ](نف مرکب ) کاهنده ٔ روان . آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه . جانگزا : وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره .منوچهری .
-
تب بندی
لغتنامه دهخدا
تب بندی . [ ت َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی که هر روز بیاید و مفارقت نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ). تبی که هر روز می آید و از اثر فساد شش است . (فرهنگ نظام ). تب لازم . حمای دائم . حمای متصل . تب دق : گرچه در قید تو باشد ایمن از دشمن مباش می...
-
دلخور
لغتنامه دهخدا
دلخور. [ دِ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) ملول . مغموم . محزون .رنجیده . (ناظم الاطباء). غمگین . افسرده : در واقعه ٔ دلخور جانکاه برادرما را بغلط مرده ای انگاشته باشد. مسیح کاشی (از آنندراج ).- دلخور بودن ؛ گله مند و ناراضی بودن از کسی یا چیزی . (فرهنگ ل...
-
دق کش
لغتنامه دهخدا
دق کش . [ دِ ک ُ ] (ن مف مرکب ) کشته شده به دق . کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.- دق کش شدن ؛ دق مرگ شدن . مردن از دق . به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن .- دق کش کردن ؛ دق مرگ کردن . به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با ...
-
رخنه افکندن
لغتنامه دهخدا
رخنه افکندن . [ رَ ن َ/ ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکاف انداختن . به ترک خوردن داشتن . شکافتن . خلل و خرابی رساندن : ناله ٔ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکندبشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست . فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).رحم کن بر ناتوانان کز دها...
-
صدر
لغتنامه دهخدا
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) میرزا صدرالدین محمد. وی یکی از شعرای فارس و از نژاد جابربن عبداﷲ انصاری است . جد اعلای او را امیر تیمور از گرجستان باصفهان برد و اولاد و احفاد او در اصفهان برتبه ٔ وزارت نایل گشتند.پدر و جد مادری صدر در آشوبی بقتل رسیدند و او در ع...
-
واقف گردیدن
لغتنامه دهخدا
واقف گردیدن . [ ق ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . آگاه گردیدن . آگاه گشتن . واقف شدن . واقف گشتن : و بنده ملطفه پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). باید که در وقت که بر این نبشته واقف گردی از...
-
قابوس
لغتنامه دهخدا
قابوس . (اِخ ) ابن مصعب ، فرعون سوم از فراعنه ٔ مصر که پس از مرگ ریان بن ولید عموزاده ٔ او جلوس کرد. او هم زمان با یوسف صدیق و پادشاهی ستمکار و خودکام و خونخوار بود و راهنمائیها و دعوت پیغمبر بنی اسرائیل را بچیزی نگرفت و آنان را همواره به کارهای طاقت...
-
کوچه دادن
لغتنامه دهخدا
کوچه دادن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن . (آنندراج ). به کنار رفتن جمعیت و راه دادن . (ناظم الاطباء). راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. (فرهنگ فارسی معین ). به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راه...