کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جانان
لغتنامه دهخدا
جانان . (اِ مرکب ) مرکب از: جان و ان (علامت نسبت ). معشوق . محبوب . خوب (حاشیه ٔ برهان چ معین ). روی زیبا، دلکش ، نازنین . معشوق . محبوب . شاهد. (ناظم الاطباء). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی جان . و الف و نون در آخر زائد است و همچنین در جاویدان و در مؤید...
-
جانان
لغتنامه دهخدا
جانان . (اِخ ) نام طسوجی از نواحی اصفهان . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان چنین آمده : و برستاق دار بطسوج جانان در کوهستان دیه ٔ اماثه کرمکی هست مانند خنفساء، جرمی کوچک تر از مگس که در شب تاریک رود مانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد و رنگ او بروز برنگ...
-
جانان
لغتنامه دهخدا
جانان .(اِ) در اصطلاح علماء نجوم ، برج طالع را گویند که برج اول زائجه است . مؤلف گاه شماری چنین آرد: «مثلاً درکتاب انتخاب روضةالمنجمین . (نسخه ٔ موزه ٔ بریطانی بنشان 508,Add23) صریحاً گوید «و پارسیان درجه ٔ طالع را جانان خوانند و درجه ٔ هفتم را مردگ...
-
واژههای مشابه
-
عبهر جانان
لغتنامه دهخدا
عبهر جانان . [ ع َ هََ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استعاره است از چشم معشوق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
جانان دوست
لغتنامه دهخدا
جانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .
-
جانان طلب
لغتنامه دهخدا
جانان طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) خواستار معشوق . طلب کننده ٔ دوست : عاشق ز نهیب جان نترسد.جانان طلب از جهان نترسد.نظامی .
-
چشمه ٔ جانان
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ جانان . [ چ َ م َ ی ِ ] (اِخ ) بقراری که مؤلف کتاب «محاسن اصفهان » نوشته است نام سرچشمه ای است که جوی «زرین رود» از آن جاریست : «... و برین عرصه (اصفهان ) قریب هشتصد پاره دیه و مزرعه که بحقیقت هر دیهی شهری معتبر و هر مزرعه از دیهی بزرگتر، با ...
-
جستوجو در متن
-
ثقلاء
لغتنامه دهخدا
ثقلاء.[ ث ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثقیل . گرانان . گران جانان .
-
بلاپرورد
لغتنامه دهخدا
بلاپرورد. [ ب َ پ َ وَ] (ن مف مرکب ) بلاپرورده . پرورش یافته برای تحمل بلا.پرورده ٔ بلا : خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد توای گوشه ٔ دل خورد تو ناخوانده مهمان تا کجا. خاقانی .دل که جویی هم بلاپرورد جانان جوی از آنک عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی ...
-
جان دوست
لغتنامه دهخدا
جان دوست . (ص مرکب ) دوستدار جان . آنکه جان خود را عزیز میدارد : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی (هفت پیکر).
-
جانی
لغتنامه دهخدا
جانی . (اِخ )طهرانی . از ملازاده های طهران است . مطلع زیر ازوست :شدعمرها که در ره جانان فتاده ام بهر نثار بر کف خود جان نهاده ام .(از تحفه ٔ سامی ص 162).
-
خایان
لغتنامه دهخدا
خایان . (نف ، ق ) در حال خاییدن : برفتم دست و لب خایان که یارب چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد. خاقانی .گفت نی من خود پشیمانم از آن دست خود خایان و انگشتان گزان .مولوی .
-
یک جان
لغتنامه دهخدا
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی .