کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام می پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جام غرور
لغتنامه دهخدا
جام غرور. [ م ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب غرور. هوای نفس . غرور جوانی : کسی ز جام غرور زمانه مست مباد. اوحدی .رجوع به غرور شود.
-
جام غولک
لغتنامه دهخدا
جام غولک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح عامیانه ، حقه . حیله . خدعه . مکر. فریب . جنقولک .
-
جام فرعون
لغتنامه دهخدا
جام فرعون . [ م ِ ف ِ ع َ ] (اِخ ) نام جامی که فرعون در آن شراب میخورد. پیاله ٔ خاص فرعون . جام شرابخوری فرعون . و رجوع به جام فرعونی و فرعونی جام شود.
-
جام فیروز
لغتنامه دهخدا
جام فیروز. [ ] (اِخ ) نام حاکم تهته است . وی از لشکر ارغون شکست یافته به گجرات آمد و دختر خود رابه سلطان داد و به وقت شکست سلطان بهادر به دست لشکریان گرفتار آمد و شب هنگام محافظانش او را از ترس آنکه فرار کند بقتل رساندند. (از تاریخ شاهی ص 140).
-
جام کیخسرو
لغتنامه دهخدا
جام کیخسرو. [ م ِ ک َ رَ / ک ِ خ ُ رَ / رُ ] (اِخ ) جام جم . جام جهان نما. رجوع به این دو کلمه شود.
-
جام گذاشتن
لغتنامه دهخدا
جام گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) جام را بر زمین گذاشتن . جام نهادن . جام را در جایی قرار دادن . جام را فرو گذاشتن . جام را ترک کردن : آن کس که ذوق باده برو تلخ مینمودبگذاشت جام شربت و میل شراب کرد.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جام گوهری
لغتنامه دهخدا
جام گوهری . [ م ِ گ ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامی که از گوهر ساخته شده . جام منسوب به گوهر. || کنایه از پیاله ٔ بلوری . (برهان ). پیاله ٔ حلبی و مانند آن . (آنندراج ). || کنایه از لب و دهان معشوق . (برهان ) (آنندراج ) : صبحدم آب خضرنوش از لب ج...
-
جام مسیحا
لغتنامه دهخدا
جام مسیحا. [ م ِ م َ ] (اِخ ) جام مسیح .جامی که مسیح با حواریون در آن شراب نوشید. رجوع به جام جهان نما شود. || کنایه از باد صبا. || کنایه از آفتاب . (آنندراج ) : مستی و دیوانگی جام مسیحا شکست صرفه در این بزم نیست ساغر جم داشتن .محمد عرفی (از آنندراج ...
-
جام نهادن
لغتنامه دهخدا
جام نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جام گزاردن ، جام دادن : آن جام طرب شکار بر دستم نه وآن ساغر چون نگار بر دستم نه .کمال اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
جام هلالی
لغتنامه دهخدا
جام هلالی . [ م ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله ای که شکل هلال داشته باشد. (آنندراج ) : ز دل بجام هلالی هزار ریشه ٔ غم که صیقل آینه را میکند ز جوهر صاف .صائب (از آنندراج ).
-
جام پیما
لغتنامه دهخدا
جام پیما. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از شرابخوار.(آنندراج ). قدح نوش . آنکه جام به سرکشد : جز این جام پیمای صهباسرودنسازد کسی شیشه از چنگ و رود.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
جام دار
لغتنامه دهخدا
جام دار. (نف مرکب ) مرکب از: جام (پیاله ) و دار (دارنده ). یعنی ساقی . پیاله دهنده . || (اِ) کنایه از شرابخوار. (آنندراج ) : به جامی که یک مست را شاد کردبدان جامداران چه بیداد کرد. نظامی .رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
-
جام کسری
لغتنامه دهخدا
جام کسری . [ م ِ ک ِ را ] (اِخ ) جام شراب کسری . پیاله ای که کسری در آن شراب میخورده است : جهان ز پرتو روی تو جام کسری شدفلک ز نفحه ٔ لطف توگوی عنبر گشت . کمال اسماعیل (ازآنندراج ).در این شعر ظاهراً مقصود از کسری خسرو پرویز است . || جام بزرگ . پیاله ...
-
جام گردان
لغتنامه دهخدا
جام گردان . [ گ َ ] (نف مرکب )آنکه جام را به دور درآورد. گرداننده ٔ جام . ساقی .
-
جام آب
لغتنامه دهخدا
جام آب . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمانه . صواع . (ترجمان القرآن میرسید شریف جرجانی ). رجوع به جام شود.