کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام می پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جام می
لغتنامه دهخدا
جام می . [ م ِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله ٔ شراب . قدح می . ظرف شراب : حافظ مرید جام می است ای صبا برووز بنده بندگی برسان شیخ جام را .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
گل جام
لغتنامه دهخدا
گل جام . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) شیشه های رنگین که در عمارت خانه و حمام و در تابدانها تعبیه کنند وآنرا آینه جامی نیز میگویند. (آنندراج ) : روشن بود ز عالم بالا فضای دل گل جام دارد از مه تابان سرای دل . محسن تأثیر (از آنندراج ).در آن خلوت که شرمش برقع از ...
-
ته جام
لغتنامه دهخدا
ته جام . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) باقیمانده ٔ شراب در جام . (ناظم الاطباء). ته پیاله . رجوع به ته و ترکیبهای آن شود.
-
جام دادن
لغتنامه دهخدا
جام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پیاله دادن . قدح دادن : فرنگی صفت جام عالی بده اگر میدهی پرتگالی بده .عالی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جام داشتن
لغتنامه دهخدا
جام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) قدح بدست داشتن : آنکس که بدست جام داردسلطانی جم مدام دارد. حافظ.جام بر کف داری و شاکر نه ای قدر این نعمت نمیداری چرا؟حسن مشهدی (از ارمغان آصفی ).
-
جام رسیدن
لغتنامه دهخدا
جام رسیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) درخور شراب خواری بودن . سزاوار جام کشیدن : جام یاقوت و شراب لعل پاکان را رسدبینوایان را نظربر رحمت عام است و بس .فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جام رنگ
لغتنامه دهخدا
جام رنگ . [ رَ ] (ص مرکب )همرنگ با جام . همانند جام . صافی . روشن : بود فلک جام رنگ و جام فلک سان روز ندانم که از کدام برآمد. خاقانی .رجوع به جام شود.
-
جام زن
لغتنامه دهخدا
جام زن . [ زَ ] (نف مرکب ) زننده برجام . نوعی فالگیر. کسی که به طریق خاصی با جام فال گیرد. طاس بین . رجوع به همین کلمه شود.
-
جام زیبقی
لغتنامه دهخدا
جام زیبقی . [ م ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله ٔ بلور باشد.
-
جام ستاندن
لغتنامه دهخدا
جام ستاندن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) جام گرفتن . جام بدست آوردن . از دست کسی جام گرفتن .
-
جام سحر
لغتنامه دهخدا
جام سحر. [ م ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان )(آنندراج ). جامه ٔ سحر. || کنایه از باد صبا. جامه ٔ سحر. (آنندراج ). رجوع به جامه ٔ سحر شود.
-
جام سیم
لغتنامه دهخدا
جام سیم . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامی که از نقره باشد. پیاله ٔ نقره . || کنایه از زنخدان محبوب و معشوق . (آنندراج ).
-
جام شهریاری
لغتنامه دهخدا
جام شهریاری . [ م ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قدح بزرگ شراب خوری را گویند. (برهان ). کنایه از قدح بزرگ که بدان شراب خورند. (آنندراج ) : ز شهریار شناسیم ای مسلمانان از آنکه نیست دل از جام شهریاری سیر. مولوی (از آنندراج ).جام عالی . رجوع به جام عال...
-
جام شیر
لغتنامه دهخدا
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).