کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام ملک شرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جام ملک شرق
لغتنامه دهخدا
جام ملک شرق . [ م ِ م َ ل ِ ک ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله ٔ پادشاه شرق . || کنایه از قرص آفتاب .
-
واژههای مشابه
-
گل جام
لغتنامه دهخدا
گل جام . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) شیشه های رنگین که در عمارت خانه و حمام و در تابدانها تعبیه کنند وآنرا آینه جامی نیز میگویند. (آنندراج ) : روشن بود ز عالم بالا فضای دل گل جام دارد از مه تابان سرای دل . محسن تأثیر (از آنندراج ).در آن خلوت که شرمش برقع از ...
-
نوش جام
لغتنامه دهخدا
نوش جام . (اِ مرکب ) پیاله ٔ شراب خوری . (ناظم الاطباء). جام می گساری . (تعلیقات وحید بر شرفنامه ٔ نظامی ). پیاله ٔ شراب . (فرهنگ فارسی معین ) : دگر نوش جامی ز یاقوت خام کز اوکم نگردد به خوردن شراب .نظامی .
-
ته جام
لغتنامه دهخدا
ته جام . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) باقیمانده ٔ شراب در جام . (ناظم الاطباء). ته پیاله . رجوع به ته و ترکیبهای آن شود.
-
تربت جام
لغتنامه دهخدا
تربت جام . [ ت ُ ب َ ت ِ ] (اِخ ) شهر کوچک و مرکز بخش تربت جام شهرستان مشهد است که در 144هزارگزی مشهد و 66هزارگزی مرز ایران و افغانستان و بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد و هرات واقع است . جلگه ای گرمسیر است و 605 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ جام و قن...
-
تربت جام
لغتنامه دهخدا
تربت جام . [ ت ُ ب َ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای هفت گانه ٔ شهرستان مشهد است . از طرف خاور محدود است برودخانه ٔ هریرود که مرز ایران و افغانستان را تشکیل میدهد، ازباختر به بخش طیبات و فریمان ، از شمال به بخش جنت آباد و فریمان ، از جنوب بمرز ایران و...
-
جام خوردن
لغتنامه دهخدا
جام خوردن . [ خوَرْ / خُر دَ ](مص مرکب ) می خوردن . باده نوشیدن . کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام نوشیدن . جام خوردن : گرچه همی خورد بسی جام بخت هم به تغافل نبد از کار سخت . امیرخسرو (از آنندراج ).گفتند بسی جام طرب خوردی از این پیش گفتا که شفا ...
-
جام دادن
لغتنامه دهخدا
جام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پیاله دادن . قدح دادن : فرنگی صفت جام عالی بده اگر میدهی پرتگالی بده .عالی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جام داشتن
لغتنامه دهخدا
جام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) قدح بدست داشتن : آنکس که بدست جام داردسلطانی جم مدام دارد. حافظ.جام بر کف داری و شاکر نه ای قدر این نعمت نمیداری چرا؟حسن مشهدی (از ارمغان آصفی ).
-
جام رسیدن
لغتنامه دهخدا
جام رسیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) درخور شراب خواری بودن . سزاوار جام کشیدن : جام یاقوت و شراب لعل پاکان را رسدبینوایان را نظربر رحمت عام است و بس .فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جام رنگ
لغتنامه دهخدا
جام رنگ . [ رَ ] (ص مرکب )همرنگ با جام . همانند جام . صافی . روشن : بود فلک جام رنگ و جام فلک سان روز ندانم که از کدام برآمد. خاقانی .رجوع به جام شود.
-
جام زدن
لغتنامه دهخدا
جام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام باده نوشیدن . جام می خوردن . جام شراب نوشیدن : می چو از خم به سبو رفت و گل انداخت نقاب فرصت عیش نگهدار و بزن جامی چند. حافظ (از آنندراج ).میلی آمد بخود ازمستی شب وقت صبوح بار دیگر د...
-
جام زن
لغتنامه دهخدا
جام زن . [ زَ ] (نف مرکب ) زننده برجام . نوعی فالگیر. کسی که به طریق خاصی با جام فال گیرد. طاس بین . رجوع به همین کلمه شود.
-
جام زیبقی
لغتنامه دهخدا
جام زیبقی . [ م ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله ٔ بلور باشد.