کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامعي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علی جامعی
لغتنامه دهخدا
علی جامعی . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن رضی الدین بن علی بن احمدبن محیی الدین جامعی عاملی . متوفی در حدود سال 1050 هَ . ق . او را رساله ای است درباره ٔ شرح حال اجدادش . (از معجم المؤلفین بنقل از اعیان الشیعة ج 41 ص 255). و نیز رجوع به مصنفی علم الرجا...
-
علی جامعی
لغتنامه دهخدا
علی جامعی . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن محیی الدین جامعی عاملی . فقیه و عالم فرایض بود که در سال 1008 هَ . ق . درقید حیات بود. او راست : رساله ای در مواریث که آن رابرای اهل کونین از قرای جبل عامل نوشته است . (از معجم المؤلفین بنقل از اعیان الشیعه ٔ ع...
-
جستوجو در متن
-
علی عاملی
لغتنامه دهخدا
علی عاملی . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن محیی الدین جامعی عاملی . رجوع به علی جامعی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محیی الدین جامعی عاملی . رجوع به علی جامعی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن رضی الدین بن علی بن احمدبن محیی الدین جامعی عاملی . رجوع به علی جامعی شود.
-
جامعالرصافة
لغتنامه دهخدا
جامعالرصافة. [ م ِ عُرْ رَ ] (اِخ ) جامعی است در بغداد. (از الاوراق ص 226).
-
علی حویزی
لغتنامه دهخدا
علی حویزی . [ ع َ ی ِ ح ُ وَ ] (اِخ ) ابن رضی الدین بن علی بن احمدبن محیی الدین جامعی عاملی حویزی . رجوع به علی جامعی شود.
-
علی عاملی
لغتنامه دهخدا
علی عاملی . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن رضی الدین بن علی بن احمدبن محیی الدین جامعی عاملی حویزی . رجوع به علی جامعی شود.
-
جامع
لغتنامه دهخدا
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) (...ابن المطلب ). مسجد جامعی است در بغداد. رجوع به حاشیه ٔ شدالازار مصحح مرحوم قزوینی ص 311 شود.
-
صیمور
لغتنامه دهخدا
صیمور. [ ص َ ](اِخ ) و صیمون نیز گفته اند. شهری است از بلاد هند نزدیک دیبل و در آنجا جامعی است . (از معجم البلدان ).
-
افرم
لغتنامه دهخدا
افرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام مردی است و او را مسجدی است جامعالمعبر. (منتهی الارب ). شخصی که مسجد جامعی در مصر بنا کرده . (ناظم الاطباء).
-
خجادی
لغتنامه دهخدا
خجادی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خجاد است که آن قریه ٔ بزرگی به بخارا میباشدو اصحاب را بدانجا جامعی است . (از انساب سمعانی ).
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن المغیرةبن زیادبن عمرو العَتَکی . یکی از سخاوتمندان و اعیان بود و جامعی به دروط بلهاسة (از نواحی بهنسا در صعید مصر) ساخت و بعضی ازشعراء او و برادرانش را مدح گفته اند. او در سال 198هَ . ق . در دروط بلهاسة درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
پیلیبهیت
لغتنامه دهخدا
پیلیبهیت . (اِخ ) شهری در ایالت وحیلکند از شمال غربی هندوستان در 50 هزارگزی شمال شرقی بارینلی . حافظ رحمت خان جامعی بزرگ در این مکان تأسیس کرده است ، یک حمام و دو چهار سوق و تجارتی بسیار رایج دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).