کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاماسپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هروک
لغتنامه دهخدا
هروک . [ هََ رْ وَ ] (اِخ ) نام خسروپرویز پادشاه ساسانی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن «ایاتکار زاماسپیک » (یادگار جاماسپ ) نیامده است و ممکن است مصحف «مروک » باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ...
-
اسپ
لغتنامه دهخدا
اسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . طهماسپ . گشسپ . بانوگشسپ . آذرگشسپ . همدان گشسپ (فردوسی ). برجاسپ . اخواسپ (فردوسی ). زراسپ...
-
سرخ شبان
لغتنامه دهخدا
سرخ شبان . [ س ُ ش َ ] (اِخ ) در کتب فارسی خاصه جاماسپ نامه نام موسی کلیم اﷲ است و گوید سرخ شبان باهودار و باهو به موحده بمعنی چوب دستی و عصا است و همانا رنگ چهره ٔ آن حضرت حمرت داشته : باهو چو شبان وادی ایمن نشگفت که اژدها کنی باهو.؟ (از انجمن آرای ...
-
اخش ویرش
لغتنامه دهخدا
اخش ویرش . [ اَ خ َ رُ ] (اِخ ) ابن دارا و هو خسرو الاول . (آثارالباقیه ). اخش ورش بن کیرش بن جاماسپ . (طبری ). اخشیروش بن داریوش . (ابوالفرج بن العبری ). خشیارشا پسر داریوش بزرگ . رجوع به خشیارشا و ایران باستان ج 1 ص 698، 897، 898، 903، 947، 953 و م...
-
برپای خاستن
لغتنامه دهخدا
برپای خاستن . [ ب َ ت َ] (مص مرکب ) انتصاب . (تاج المصادر). برپا خاستن . بلند شدن . ایستادن . قیام کردن . بپا خاستن : چو بشنید جاماسپ برپای خاست بدو گفت کای خسرو داد راست . فردوسی .چو خسرو چنان دید برپای خاست از آن کوهسر سر برآورد راست . فردوسی .نپیچ...
-
ارداویراف نامه
لغتنامه دهخدا
ارداویراف نامه . [ اَ م َ ] (اِخ ) نام کتابی بزبان پهلوی که در آن شرح معراج ارداویراف دستور مندرجست . نام این کتاب بپهلوی اَردای ویراف نامَک است . کتاب مزبور مجموعاً دارای 8800 کلمه و شامل 101 فصل است و هر فصل آن بچند بند تقسیم میشود. نیکوترین منظومه...
-
جاماسب
لغتنامه دهخدا
جاماسب . (اِخ ) جزو دوم این کلمه همان اسب است ولی جزو اول آن معلوم نیست ، و ربطی به «جام » = یام که مغولی است ندارد. (برهان قاطع چ معین ج 4 پایان کتاب ص بیست و دوم ). و در سنت زرتشتیان جاماسب از خاندان هوگوه در اوستا و برادر فرشوشتر بود و هر دو وزیر ...
-
هنگام
لغتنامه دهخدا
هنگام . [ هََ ] (اِ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). وقت و زمان و گاه . (برهان ) : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای . رودکی .دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوزفرازنامد هنگام مردمیت هنوز. ...
-
گاوباره
لغتنامه دهخدا
گاوباره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذرولاش بود به ولایت خویشتن را به درگاه او افکند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس ...
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، درو...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در ...
-
نهفت
لغتنامه دهخدا
نهفت . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ] (ن مف ، اِ) پنهان . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). پوشیده . (برهان قاطع). پنهان کرده . (رشیدی ). مکتوم . مستور. نهفته : به خراد برزین جهاندار گفت که این نیست بر مرد دانا نهفت . فردوسی...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...
-
دانستن
لغتنامه دهخدا
دانستن . [ ن ِ ت َ ] (مص ) دانائی حاصل کردن . (از ناظم الاطباء). دانش . علم . (تاج المصادر بیهقی ). فقه . شعر. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). علم پیدا کردن . تعلم . اعتلام . (منتهی الارب ). دریافتن . یافتن . درایه . (ترجمان القرآن جرجانی ). معرفت پی...
-
دستور
لغتنامه دهخدا
دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب م...