کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جافی
لغتنامه دهخدا
جافی . (ع ص ) خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد). || جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار : از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روزشگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف . کسائی .نجوید جز که شیرین جان فرزندانش این جافی ندارد سود با تیغش نه...
-
واژههای همآوا
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن اسماعیل بن مغیرة ... بخاری از محدثانی است که به اصحاب صحاح معروفند وی در قرن سوم هجری میزیسته است . (تاریخ گزیده ص 760).
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) جابربن یزید بن حارث ... مکنی به ابوعبداﷲ (متوفی 128 هَ . ق .) تابعی و از فقهاء شیعه و اهل کوفه است . برخی از رجال حدیث او را ستوده اند و بعضی او را متهم به رجعت کرده اند. وی مردی پرروایت و بسیار آگاه از علوم دینی بود و در ک...
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) جهم بن زحر ... (متوفی 102 هَ . ق .) والی گرگان و از دلاوران اشراف بودکه همراه یزیدبن مهلب از عراق بیرون رفت و والی برخی از نواحی حکومت وی گردید و چون یزید درگذشت مردم خراسان جهم را بگرفتند و سوار بر خر بگرداندند و سپس دویست...
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) سدادبن رشید. محدث است .
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) محل اقامت قبیله یی از یمن است . منسوب به جعفی بن سعدالعشیرةبن مالک بن أددبن زیدبن شیجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبابن شیجب بن یعرب بن قطحان که میان آنجاو صنعاء چهل ودو فرسنگ فاصله است . (معجم البلدان ).
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (اِخ ) یمان ... والی بخارا که مسلمان شد و به ابوعبداﷲ محمدبن اسماعیل بن مغیرة جعفی بخاری منسوب گردید. (تاریخ گزیده ص 760).
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُ فی ی ] (ع ص ) ساقی . (تاج العروس ). || جامه دار. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) نسبت است به جعفی قبیله یی از یمن که فرزندان ابن سعد العشیرة هستند. (تاج العروس ) (صبح الاعشی ).
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ ج ُفی ی ] (اِخ ) پدر قبیله یی است از یمن و او جعفی بن سعدالعشیره است و نسبت بدو هم جعفی آمده . (منتهی الارب ). جعفی بن سعدالعشیرةبن مالک ، از کهلان ، از قحطانیه ، جد جاهلی یمنی است که جابربن یزید جعفی فقیه و عبیداﷲبن حر جعفی و دیگران از نسل ...
-
جعفی
لغتنامه دهخدا
جعفی . [ج ُ فا ] (اِخ ) رجوع به اسعر در همین لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
جفاة
لغتنامه دهخدا
جفاة. [ ج ُ ](ع ص ) ج ِ جافی . (ناظم الاطباء). رجوع به جافی شود.
-
عنجه
لغتنامه دهخدا
عنجه . [ ع ُج ُه ْ ] (ع ص ) مرد خشک و جافی . (از اقرب الموارد).
-
استجفاء
لغتنامه دهخدا
استجفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جافی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). جافی آمدن . (زوزنی ). جفاکار آمدن . جفاکار شمردن : استجفی الفراش و غیره ؛ درشت شمرد آن فراش و جز آن را. (منتهی الارب ).