کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جارچی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جارچی
لغتنامه دهخدا
جارچی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان و منطقه ای کوهستانی سردسیر است . سکنه ٔ آن 156 تن و مذهب مردم شیعه ، تعدادی صوفی دارد و زبان آنان ترکی و فارسی است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و سنگ فرو...
-
جارچی
لغتنامه دهخدا
جارچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) منادی . کسی که آواز دهد مردم را در کاری . نداکننده . در ترکی ، نقیب و منادی کننده . (آنندراج ). در ترکی ، نقیب و منادی کننده . لفظ ترکی است از مصطلحات . (غیاث اللغات ). رجوع به جارزن شود . || منصبی از مناصب لشکری بد...
-
واژههای مشابه
-
جارچی باشیگری
لغتنامه دهخدا
جارچی باشیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) منصبی از مناصب دولتی در عهد صفویه است . (تذکرة الملوک ص 15).
-
جارچی کندی
لغتنامه دهخدا
جارچی کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در 13هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 15هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه واقع است . محلی است کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، سکنه ٔ آن 107 تن و مذهب اهالی شیعه و زب...
-
جستوجو در متن
-
واجارگر
لغتنامه دهخدا
واجارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) منادی . جارچی .
-
جارچیان
لغتنامه دهخدا
جارچیان . (اِ مرکب ) ج ِ جارچی . منصبی از مناصب دیوان در دوره ٔ صفویه . (تذکرة الملوک صص 14 - 15).
-
جار زدن
لغتنامه دهخدا
جار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فوج نادرشاه را جارچی میگفتند و کار ایشان همی بود که لشکر را از آنچه شاه میفرمود خبر میکردند ...
-
جاوش
لغتنامه دهخدا
جاوش . [ ] (معرب ، اِ) چاوش . رجوع به چاوش و چاووش شود. || الای جاوش مأمور دولت که کار او اطلاع دادن از اعلان جنگ و رساندن پیغامها و غیره بود و شخص او از تعرض مصون بود. جارچی باشی . (از دزی ). و رجوع به چاوش و چاووش شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد (یا ابن محمد) غسانی دمشقی ، مکنی به ابوالفرج ملقب به وأواء متوفی در 385 هَ . ق . شاعر شیرین بیان . در آغاز جارچی دارالبطیخ دمشق بود، دیوان شعری دارد که چاپ هم شده است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 84).
-
صفی قلی بیگ
لغتنامه دهخدا
صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: ولد ملک سلطان جارچی باشی . ملک سلطان از رستاق اصفهان بود بوسیله ای ملازم شاه عباس ماضی شده ، رفته رفته بسبب حسن خدمات و رشد، جارچی باشی شده کمال اعتماد داشت چنانچه در مصلحتها دخیل بود. صفی قلی بیگ م...
-
مین باشی گری
لغتنامه دهخدا
مین باشی گری . [ میم ْ گ َ ] (حامص مرکب ) خدمت در مرتبه ٔمین باشی . متصدی شغل مین باشی بودن . تصدی کار مین باشی : خدمت ایالت و حکومت و یوزباشی گری و مین باشی گری و تیول و... (تذکرةالملوک ص 8). خدمت مین باشی گری تفنگچیان و جارچیان و تعیین جماعت تفنگچی...
-
مسلم
لغتنامه دهخدا
مسلم . [ م ُ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) کسی که صحیح و سالم نگاه می دارد. || کسی که حمایت میکند رهائی و آزادی را. || آن که می سپارد چیزی را به کسی . || آن که تسلیم میشود و گردن می نهد به عدالت دیگری . || کسی که سلام میکند و ادای دعا و تهنیت می نماید. || آن ک...
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن طُفیل بن مالک بن جعفر العامری از بنی عامربن صعصعة. از شعرا و بزرگان عرب در جاهلیت بود. مولد و منشاء او به نجد بوده است . او مردی بود با جود و کرم که به امر او همواره در بازار عکاظ بواسطه ٔ جارچی آمادگی خود را جهت هرگونه خدمت ...