کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابه جا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جابة
لغتنامه دهخدا
جابة. [ ب َ ] (اِخ ) نام جزائری است بحدود هند.(نزهةالقلوب ج 3 ص 230). و رجوع به جزائر جابه شود.
-
جابة
لغتنامه دهخدا
جابة. [ ب َ ] (ع اِ) پاسخ . (منتهی الارب ) (دهار).
-
جأبة
لغتنامه دهخدا
جأبة. [ ج َ ءْ ب َ ] (ع اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جابة المدری
لغتنامه دهخدا
جابة المدری . [ ب َ ت ُ ل ْ م ِ / م ُ ] (ع اِ مرکب ) آهوی شاخ برآورده . (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد این کلمه ذیل ج َءَب َ (مهموزالعین ) آمده است .
-
جزیره ٔ جابه و سلاهط
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ جابه و سلاهط. [ ج َ رَ ی ِ ؟ ](اِخ ) این جزیره در دریای اعظم قرار گرفته و از او عنبر بسیار افتد و کبابه و صندل و قرنفل . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 19).
-
جستوجو در متن
-
نقل پذیر
لغتنامه دهخدا
نقل پذیر. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب ) منقول . که قابل انتقال و جابه جا کردن است .
-
متلقط
لغتنامه دهخدا
متلقط. [ م ُ ت َ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که خرما و جز آن از جابه جا برگیرد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). چیننده و گردآوردنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقط شود.
-
نوش
لغتنامه دهخدا
نوش . (اِخ ) از پارسی گویان قرن سیزدهم هجری هندوستان است . او راست :ز کشتگان غمت جابه جا نشان باقی است گذشت قافله و گرد کاروان باقی است تنم به خاک برابر شد و هنوز هوس به دیدن رخ زیبات همچنان باقی است .(از صبح گلشن ص 561) (از شمع انجمن ص 490) (از فرهن...
-
محاذی
لغتنامه دهخدا
محاذی . [ م ُ ] (ع ص ) برابر شونده (مشتق از حذو به معنی مقابل و روبرو و برابر کردن دو چیز است ). (از غیاث ) (آنندراج ). || مقابل و رویاروی . (ناظم الاطباء). مواجه . برابر. روبرو. رویاروی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : توپها را میان سنگر و میان گود ج...
-
فرکن
لغتنامه دهخدا
فرکن . [ ف َ ک َ ] (اِ) کاریز آب بود. (اسدی ). جویی را گویند که نو احداث کرده باشند وآب در آن تازه جاری شده باشد. (برهان ) : دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند. خسروانی .|| زمینی که به صدمه ٔ سیل کنده شده و جابه جا آ...
-
نقل مکان
لغتنامه دهخدا
نقل مکان . [ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) جابه جا شدن . از جائی به جای دیگر رفتن . تغییر مکان و منزل دادن : دل به خط نقل مکان کرد از آن حلقه ٔ زلف می توان یافت که انداز رهائی دارد. صائب (از آنندراج ).طاقت نقل مکان نبوداز آن چون سنگ پشت در...
-
فرکند
لغتنامه دهخدا
فرکند. [ ف َ ک َ ] (اِ) فرکن . زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد. || جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان ) : نه در وی آدمی را راه ر...
-
هزارمیخ
لغتنامه دهخدا
هزارمیخ . [ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه ٔ درویشان که بخیه ٔ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان ). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث ) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی ...
-
نقل کردن
لغتنامه دهخدا
نقل کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن از جائی ؛ از آنجا بشدن . (یادداشت مؤلف ). حرکت کردن . عزیمت کردن : باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از ستون نقل کنیم . (گلستان ). عیسی آن را دانست و از آنجا نقل کرد. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 56)....