کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثُعْبَانٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ثعبان
لغتنامه دهخدا
ثعبان . [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثعب . آبراهه های وادی . ج ، ثعابین .
-
ثعبان
لغتنامه دهخدا
ثعبان . [ ث ُ ] (ع اِ) مار بزرگ . مار عظیم . اژدها.(غیاث اللغة) (نصاب الصبیان ) (السامی فی الاسامی ). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است . تنین . برغمان . برسان . ج ، ثعابین : میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارددست فرعون و جنودش...
-
واژههای همآوا
-
سابان
لغتنامه دهخدا
سابان . (اِخ ) (دیر...) در حلب واقع است و معنی آن دیر جماعت است . حمدان اناری گوید:دیر عمان و دیرسابان هجن غرامی و زدن اشجانی .(تاج العروس ).
-
سابان
لغتنامه دهخدا
سابان . (اِخ ) پادشاهزاده سابان از سرداران دواخان بن براق (از امرای اولوس جغتای ) است و بسال 696 در حمله ٔ دوا به کوسویه و فوشنج همراه او بوده است . و نیز از سرکردگان سپاه امیر نوروز بوده است . رجوع به تاریخنامه ٔ هرات ص 409 و 423 شود.
-
ثعبان
لغتنامه دهخدا
ثعبان . [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثعب . آبراهه های وادی . ج ، ثعابین .
-
ثعبان
لغتنامه دهخدا
ثعبان . [ ث ُ ] (ع اِ) مار بزرگ . مار عظیم . اژدها.(غیاث اللغة) (نصاب الصبیان ) (السامی فی الاسامی ). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است . تنین . برغمان . برسان . ج ، ثعابین : میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارددست فرعون و جنودش...
-
جستوجو در متن
-
ماژدر
لغتنامه دهخدا
ماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
-
هستبر
لغتنامه دهخدا
هستبر. [ هََ ب َ ](اِخ ) یکی از صور فلکی شمالی که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). رجوع به هشتنبر شود.
-
برسان
لغتنامه دهخدا
برسان . [ ب ُ ] (اِ) اژدها. (برهان ) (ناظم الاطباء). اژدر. اژدرها. ثعبان . تنین .
-
ثعابین
لغتنامه دهخدا
ثعابین . [ ث َ ](ع اِ) ج ِ ثعبان بمعنی اژدرها. || رئیس الثعابین . ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهرو نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی کشنده است .
-
ثعب
لغتنامه دهخدا
ثعب . [ ث َ ع َ ] (ع اِ) راه گذار آب . || آب راهه ٔ وادی . ممر آب در بیابان . || چشمه ای که در سایه ٔ کوه باشد. ج ، ثعبان . ماء ثعب ؛ آب روان .
-
خسبی
لغتنامه دهخدا
خسبی . [ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .
-
خوی چکان
لغتنامه دهخدا
خوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .خواجوی کرمانی .