کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثُری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث َ ] (ع اِ) مماله ثری بمعنی خاک و زمین : هر که او را بتو مانند کند هیچکس است باز نشناسد گوینده بهی از بتری تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا بزیارت نشود سوی ثری . فرخی .وحشی مکر برجهد بکمردمنه ٔ حیله در خزد بثری . ابوالفرج .چارکس یابی که...
-
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث َ را ] (ع اِ) (این ماده مثل این مینماید که از تر مقابل خشک فارسی مأخوذ است ). تری زمین . رطوبت . || خاک نمناک یا خاکی که اگرتر گردانند چفسنده نگردد. خاک نم دار. خاک نمگن . || زیر زمین . (غیاث ). زمین . خاک : همت تیز و بلند تو بدانجای رسیدک...
-
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث َرْی ْ ](ع مص ) ثری أرض ؛ ترونم دار شدن زمین بعد خشکی آن .
-
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث َری ی ] (ع ص ، اِ) توانگری . || مال بسیار. || غنی . توانگر: رجل ثری ؛ مرد بسیارمال .
-
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث ِ را ] (اِخ ) موضعی است میان روَیثه و صُفرا. (منتهی الارب ).
-
ابن ثری
لغتنامه دهخدا
ابن ثری . [ اِ ن ُ ث َ را ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به ابن بجده شود.
-
واژههای همآوا
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ] (اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تنددیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند. (مجالس النفائس ص 240)....
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ](اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است . (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی . (برهان ) (آنندراج ) : چون سری بی سر شد اندر راه اوبر سریر سروران شد جای او. (مثنوی ).رجوع به سری سقطی شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سرداری . (آنندراج ). سرداری . (غیاث ) : او را سزد امیری او را سزد شهی او را سزد بزرگی و او ر...
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ری ی ] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوی خرد. || (ص ) مرد شریف . مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی . (منتهی الارب ).
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ] (اِخ ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س ُ را ] (ع مص ) شب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سریان . سریة.
-
صری
لغتنامه دهخدا
صری . [ ص َ / ص ِرْ ری ] (ع ص ) (از نوع مضاعف ) درهم صری ؛ درم بانگ آور که بر ناخن زنند. (منتهی الارب ). درمی بانگ کننده چون بیندازند. (مهذب الاسماء).