کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثوران
لغتنامه دهخدا
ثوران . [ ث َ وَ ] (ع مص )ثور. برانگیخته شدن . || برخاستن گرد و دود و فتنه . برآمدن گرد و دود. || برجستن سنگ خوار و ملخ . || ظاهر شدن خون . || برآمدن گره بر اندام . || برآمدن حصبه بر اندام : ثارت به الحصبة. || بهیجان آمدن دل و روان گردیدن آب . || خاس...
-
واژههای همآوا
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . (اِخ ) موضعی است در مدینه به بقیع. (معجم البلدان ).
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است به یمن حضارمه را بین آن و صفا، دوازده میل است . (معجم البلدان ).
-
صوران
لغتنامه دهخدا
صوران . [ ص َوْ وَ ] (اِخ ) شهریست بحمص و جبل و گفته اند موضعی است دون دابق در طرف ریف . (معجم البلدان ).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِ) سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و نقطه های سفید دارد و خوش آواز باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد. دارای 104 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است از دهستان مشهدریزه ٔ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 336 سکنه تن .محصول آنجا غلات ، زیره و شغل اهالی زراعت ، مالداری وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سوران
لغتنامه دهخدا
سوران . (اِخ ) دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد.آب آن از دو رشته چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات و سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
ثائر
لغتنامه دهخدا
ثائر. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ثور و ثوران . || کینه کشنده ٔ دوست یا خویشاوند. کینه خواهی که آرام نگیرد تا قصاص نیابد. کینه کشنده . قصاص کننده . || خشم . غضب . یقال : ثار ثائره ؛ أی هاج . || ثائرالرأس ؛ ژولیده و پریشان موی .
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (ع مص ) ثوران . انگیخته شدن گرد و دود و مانند آن . انگیخته شدن خشم و فتنه . || برجستن به غضب برای زدن کسی . || برانگیخته شدن . || برآمدن حصبه و سرخجه بر اندام . || برجستن سنگ خوار و ملخ و جز آن . || ظاهر شدن خون . || بهیجان آمدن دل . || ...
-
حث
لغتنامه دهخدا
حث . [ ح َث ث ] (ع مص ) برافژولیدن بر کاری . (حبیش تفلیسی ) (دستور اللغة نطنزی ) (تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن . (منتهی الارب ). استحثاث . تحریض . حض . (منتخب ) (غیاث ). ترغیب : و شاعر آل عباس حث میکند ابوالعباس را بر ...
-
دامیدن
لغتنامه دهخدا
دامیدن . [ دَ ] (مص ) بر بالا رفتن . (برهان ). بالای چیزی گشتن . صعود. زبر چیزی شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). || برابر چیزی شدن . (برهان ) . || از بیخ و بن برکندن . (برهان ). قلع. نسف . (تاج المصادر بیهقی ). || تخم افشاندن . (برهان ). حرث . افشاندن چنانک...
-
تثور
لغتنامه دهخدا
تثور. [ ت َ ث َوْ وُ ] (ع مص ) برانگیخته شدن . (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ثارت بینهم الفتنة. (اقرب الموارد). || برخاستن و برآمدن گرد و دود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ...