کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثلع
لغتنامه دهخدا
ثلع. [ ث َ ] (ع مص ) سرکوفتن . سرشکستن . شکستن چنانکه سر را.
-
واژههای همآوا
-
سلع
لغتنامه دهخدا
سلع. [ س َ ] (ع اِ) کفیدگی پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رخنه . شکاف . چاک . درز. ترک . || شکاف کوه . ج ، سلوع . (ناظم الاطباء). || (مص ) شکسته شدن سر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
سلع
لغتنامه دهخدا
سلع. [ س َ ل َ ] (ع اِ) درختی است تلخ مزه یا نوعی از زهر یا نوعی از صبر یا تیره ای است بدمزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درختی است تلخ . (مهذب الاسماء). || (اِمص ) پیسی اندام از فساد مزاج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برص . پیسی اندام . (ناظم الاطباء...
-
سلع
لغتنامه دهخدا
سلع. [ س ِ ] (ع اِ) شکاف کوه . || همزاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مثل و مانند. (ناظم الاطباء).
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ ] (اِ) نوعی از ماهی . (دزی ج 1 ص 670).
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام خنیاگری بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (برهان ).
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است . (معجم البلدان ). شهری بمراکش بجنوب مهدیه . (ابن بطوطه...
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب ). آن پوست که با بچه بیرون آید در وقت زادن . (مهذب الاسماء نسخه خطی ). رجوع به سلی شود.
-
صلع
لغتنامه دهخدا
صلع. [ ص َ ل َ ] (ع مص ) بی موی پیش سر گردیدن . موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب ). موی پیش سر رفتن . کل بودن . (غیاث اللغات ).
-
صلع
لغتنامه دهخدا
صلع. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصلع. (منتهی الارب ).
-
صلع
لغتنامه دهخدا
صلع. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سنگ پهنا سخت . || جائی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ).
-
صلا
لغتنامه دهخدا
صلا. [ ص َ ] (از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی . (غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره ٔ عربیه بدین معنی دیده نشد. (غیاث اللغات ). فریادی باش...
-
صلا
لغتنامه دهخدا
صلا. [ ص َ ] (ع اِ) || (ع اِ) میانه ٔ پشت مردم یا از هر چهارپایه .(منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه ٔ میان شرم و دنب یا آنچه جانب راست و چپ دنب است و هما صلوان . (منتهی الارب ). زیر سرین مردم و آن اسب و آنجا که دنبال اسب بر وی آید. (مهذب الاسماء). ...
-
صلا
لغتنامه دهخدا
صلا. [ ص َ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . (منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت . (برهان ). || گرم کردن به آتش . (مصادر زوزنی ). || (اِ) بریانی .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || آتش که بدان گرم شوند. (مهذب الاسماء). و رجوع به صِلاء ش...