کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثقوب ( ((.) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثقوب
لغتنامه دهخدا
ثقوب . [ ث َ ] (ع اِ) آتش افروزینه . آتش گیره . هیمه ٔ خرد که به آن آتش برافروزند. ج ، ثُقُب .
-
ثقوب
لغتنامه دهخدا
ثقوب . [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثَقب .
-
ثقوب
لغتنامه دهخدا
ثقوب . [ ث ُ ] (ع مص ) ثقابت . ثَقب . || روشن شدن ستاره . || افروخته شدن . || دمیدن بوی . || نافذ رای گردیدن . || بسیارشیر شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
سغوب
لغتنامه دهخدا
سغوب . [ س ُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن یا گرسنه گردیدن با مشقت و ماندگی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). گرسنه شدن . (المصادر زوزنی ).
-
سقوب
لغتنامه دهخدا
سقوب . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سقب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سقب شود.
-
صقوب
لغتنامه دهخدا
صقوب . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صَقب است . (منتهی الارب ). رجوع به صقب شود.
-
جستوجو در متن
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث ُ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُقبة و ثقوب و ثقاب .
-
ثقابت
لغتنامه دهخدا
ثقابت . [ ث َ ب َ ] (ع مص ) ثقوب . || افروخته شدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). و بسیار سرخ گردیدن . || روشن شدن ستاره . || دمیدن بوی . || ثقبت الناقه ؛ بسیارشیر گردید اشتر ماده . || ثقب رأیه ؛ رای او نافذ گردید.
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث ُ ق َ / ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُقبة. || روزن خانه . سوراخ . ج ، ثقوب و اَثقب : چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه چهره چون چهره ٔ بادام جبین پر ثقب است .انوری .
-
افروخته شدن
لغتنامه دهخدا
افروخته شدن . [ اَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . شعله ور گردیدن . شاد شدن . گلگون گردیدن . وقدة. توهج . وقد. توقد. وقود. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). سخت بخشم شدن . اضطرام . تضرم .(یادداشت دهخدا). رجوع به افروختن و افروخته شود.- ...
-
ثاقب
لغتنامه دهخدا
ثاقب . [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی ٔ. روشن . فروزان . || سوراخ کننده . || نافذ. || رخشان . تابان .تابنده . || افروخته . || روشن کننده . || باتلألؤ. درخشان . (غیاث ، کشف و منتخب ). || نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندا...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمد المعتمد علی اﷲبن ابی عمرو عبّاد المعتضد باﷲبن الظافر المؤید باﷲ ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم بن عمروبن عطاف بن نعیم اللخمی . از وُلد نعمان بن منذر لخمی . آ...