کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثفر
لغتنامه دهخدا
ثفر. [ ث َ / ث َ ف َ ] (ع اِ) پاردم که بهندوستان دمچی گویند. (غیاث اللغات ). || شرم دد و دام و مرغان شکاری یا راه نره از آنان . ج ، أثفار.
-
ثفر
لغتنامه دهخدا
ثفر. [ ث َ / ث ُ ] (ع اِ) شرم ددگان و مرغان شکاری یا راه نره ٔ آنان .
-
واژههای همآوا
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س َ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مقابل حضر. بریدن مسافت . (از منتهی الارب ) : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی .براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت . کسایی .خاری که به من درخلد اندر...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س َ] (ع مص ) نوشتن . (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || (اِ) نشان . ج ، سفور. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) مسافران . واحد و جمع در وی یکسان است . یقال رجل سفر و قوم سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسم...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س ِ ] (ع اِ) کتاب . (غیاث ) (دهار) (زمخشری ). کتاب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : شه حسام الدین که نور انجم است طالب آغاز سفر پنجم است . مولوی .رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و می گفتند این سفرها از کجا داند. (ترج...
-
سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س ُ ف ُ / س ُ ف َ ] (اِ) مصحف «سغر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است . (برهان ). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص َ ] (ع مص ) خالی شدن خنور و منه : نعوذ باﷲ من صفرالاناء؛ یعنی مردن مواشی . (منتهی الارب ). تهی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || مردن . (منتهی الارب ). || زردآب جمع شدن در شکم کسی . (منتهی الارب ).
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) ابوالفتح گوید: کوهی سرخ است از کوههای ملل قرب مدینه . ادیبی گوید صفر کوهی است به فرش ملل که منزل ابوعبیدةبن عبداﷲبن زمعةبن اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بدان بود و بدان کوه صخره هاست که صخره های ابی عبیده نام دارد. (معجم البلد...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) بیماری شکم که روی صاحب خود را زرد گرداند. (منتهی الارب ). صفرة تعلوا اللون و البشرة. (بحر الجواهر). بیماری زریر. زردی . یرقان . || عقل . || عقد. || بیم . روع . || نفس و دل . لب القلب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : لای...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نام دومین ماه از ماههای عربی پس از محرم و پیش از ربیع الاول و در جاهلیت آن را ناجر گفتندی . ج ، اصفار. جنگ صفین در غره ٔ این ماه به سال سی و هفتم هجری بود. و بقولی ولادت حضرت باقر (ع ) در این روز است و روز هفتم صفر شهادت حسن ب...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص َ ف ِ ] (اِخ ) نصر گوید: کوهی است به نجد در دیار بنی اسد. (معجم البلدان ).
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص ِ ] (ع اِ) خالی ، ترجمه ٔ سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی ، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه ٔ کلمات غربی سیفرا ، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر ، شیفر زرو و دائرة المعارف اسلامی (صفر) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده ٔ هیچ ن...
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص ِ ] (ع ص ) خالی از هر چیزی . (منتهی الارب ). تهی و خالی . (غیاث اللغات ). || رجل صفرالیدین ؛ مرد بی چیز. (منتهی الارب ).
-
صفر
لغتنامه دهخدا
صفر. [ ص ُ / ص ِ ] (ع اِ) روی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صُفر؛ روئین که به هندی کانسی گویند. (غیاث اللغات ) : ذکر شهرستان روئین که آن را مدینة الصفر خوانند. (تاریخ سیستان ).که کدامین خاک همسایه زر است یا کدامین خاک صفر ابتر است . مولوی .|| صُفر...