کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثغر
لغتنامه دهخدا
ثغر. [ ث َ ](ع مص ) دندان نمودن وقت خندیدن . || دندان شیر کسی را شکستن . || افتادن دندانها. || رخنه کردن . || رخنه بستن . || ثغر ثلمة؛ بستن رخنه را. (از اضداد است ).
-
ثغر
لغتنامه دهخدا
ثغر. [ ث َ / ث َ غ َ ] (ع اِ) درختی است که شکوفه ٔ سپید دارد. || گو. || رخنه . || دره ٔ فراخ . || دهن . || دندانها یا دندانهای پیشین یا دندان که هنوز در لثه باشد. || رسته ٔ دندان . || سرحد ملک کفار. مرز. دربند. دربند میان کفر و اسلام . (منتهی الارب )...
-
ثغر
لغتنامه دهخدا
ثغر. [ ث َ] (اِخ ) شهری است نزدیک کرمان بر ساحل دریای هند.
-
ثغر
لغتنامه دهخدا
ثغر. [ ث ُ غ َ ] (ع اِ) ج ِ ثُغرة.
-
واژههای مشابه
-
ثغر ادنی
لغتنامه دهخدا
ثغر ادنی . [ ث َ رِ اَ نا ] (اِخ ) بزمان بنی امیه طلیطلة و جهات آنرا ثغر ادنی مینامیدند. (نفح الطیب ج 1 ص 77).
-
ثغر اعلی
لغتنامه دهخدا
ثغر اعلی . [ ث َ رِ اَ لا ] (اِخ ) مقابل ثغر ادنی . در زمان بنی امیه نامی بود که به سرقسطه و جهات آن میدادند. (نفح الطیب ). این شهر را عرب البیضاء نیز نام میداد. و در 512 هَ . ق . فرنگیان آن شهر را از مسلمانان بستدند.
-
واژههای همآوا
-
سغر
لغتنامه دهخدا
سغر. [ س ُ غ َ / س ُ غ ُ] (اِ) خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیر اندازد. (برهان ). جانوری است که خارهای ابلق بر پشت دارد و چون کسی قصد او و گرفتن او کند پر خود جنبشی دهد و آن تیرها را پرتاب کند و بهرکس بخورد مجروح سازد و آن را سغرنه نیز گ...
-
سقر
لغتنامه دهخدا
سقر. [ س َ ] (ع اِ) مرغ شکاری . (از غیاث ). چرخ که مرغ شکاری است . (آنندراج ). چرغ . (منتهی الارب ).|| دوشاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی دوشاب خرما است و در قانون الادب و تحفه ٔ حکیم مؤمن به صادآمده . || (مص ) سوختن آفتاب روی را و گرمی و ا...
-
سقر
لغتنامه دهخدا
سقر. [ س َ ق َ ] (ع اِ) دوزخ . (از غیاث )(دهار) (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی .آن خط بیاموز تا برآیی از چاه سقر تا بهشت مأوی . ناصرخسرو.وآنکس که بود بی هنر چو هیزم جز ...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (اِخ ) قاره ای است به مروت از زمین یمامة مربنی نمیر را. (معجم البلدان ). و بدانجا قاره ٔ دیگری است که آن را نیز صقر گویند. راعی نمیری گفته است :جعلن اریطا بالیمین و رمله و زات لغاط بالشمال و خانقه و صادفن بالصقرین صوب سحابةتضمنها جنبا غد...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). چرخ . || هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن . ج ، اَصقُر، صُقور، صُقورَة، صِقار، صِقارَه ، صُقر. (منتهی الارب ). هر مرغی که شکار کند. (غیاث اللغات ). باز. ابوشجاع . ابوالاصبع. ا...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی . || شکستن سنگ را به تبر بزرگ . (منتهی الارب ). سنگ را به میتین زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || افروختن آتش را. || زدن کسی را بر زمین . || لعن کردن کسی را که مستحق لعنت نباشد. || سخت شدن ترشی شیر. || سخت نرم...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ق َ ] (ع اِ) برگ عضاه و عرفط که افتاده باشد. (منتهی الارب ). ماانحت من ورق العضاه و العرفط. (اقرب الموارد). || عسل رطب و مویز و منه : هذا التمر اصقر من ذاک ؛ بمعنی اکثر صقراً؛ ای عسلاً. (اقرب الموارد). || نام جهنم . لغتی است در سقر. (منتهی...