کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثعد
لغتنامه دهخدا
ثعد. [ ث َ ] (ع ص ، اِ) رُطب یا غوره ٔ خرمای نرم شده و آب گرفته . || بَقل ثعد؛ تره ٔ تازه و تر. || ثری ثعد؛ خاک نرم . || ماله ثعد و لامعد؛ نیست او را اندک و بسیار.
-
واژههای همآوا
-
ساد
لغتنامه دهخدا
ساد. (اِ) ساد کندر. گیاهی داروئی که برگش پهن و بزرگ و خوشبو است ، ساذج معرب آن ، و به هندی پترج گویند. (رشیدی ). رجوع به ساذج شود.
-
ساد
لغتنامه دهخدا
ساد. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چار لنگ بختیاری است .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به سهونی شود.
-
ساد
لغتنامه دهخدا
ساد. (ص ) مخفف ساده . بی نقش . بی نگار. مقابل منقش . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : موم سادم ز مهر خاتم دورخالی از انگبین و از زنبور. نظامی .برای کسوت خدام درگهش خورشیدز چرخ گاه منقش طراز دو گه ساد. شمس فخری (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ...
-
ساد
لغتنامه دهخدا
ساد. [ سادد ] (ع ص ) سدکننده . (از منتهی الارب ). || استوار. || راست . صواب گفتار. (اقرب الموارد). و کان بصیراً بالنحو ساداً فیه . (یاقوت در معجم البلدان چ مارگیلوث ج 2 ص 64 س 1).
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم القمی . از فقهای شیعه . کتاب بصاءالدرجات از اوست . (ابن الندیم ).
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف . تابعی است . رجوع به ابوابراهیم شود.
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص (17 - 55 هَ .ق .) مالک بن وهیب بن عبدمناف القرشی زهری ، از صحابه ٔ رسول خدا (ص ) و فاتح عراق و مدائن و از جمله شش تنی است که عمر برای شوری و تعیین خلیفه معین کرد و از عشره ٔ مبشره است . و او را فارس اسلام میگفتند. در ...
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکی نیلی . شیعی مذهب و مردی نحوی و فاضل بود. اوراست شعری گزیده در مدح اهل بیت بسال 565 درگذشت . و بیش از صدسال زندگی کرد. (از معجم الادباء ج 4 ص 230).
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری نیشابوری . رجوع به ابوعثمان حیری رازی شود.
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی . ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم آموخت و در نحو عارف و در نظم و نثر نیکو شعر میگفت . وی بسال 580 درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 230). رجوع به روض...
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن شداد ابوعثمان . معروف به ناجم مردی ادیب و فاضل بود و نیکو شعر میگفت . بین وی و ابن رومی صحبت و مودت و گفتگو بوده است . بسال 314 درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 231).
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن زنگی بن مودود از سلغریان فارس و پنجمین تن از اتابکان این سرزمین است . وی بسال 599 بر اتابک طغرل غلبه یافت و خود اتابک فارس گردید. و بسال 600 به طرف اصفهان حرکت نمود و بسال 602 کرمان را تحت اطاعت درآورد و بسال 614 عازم عراق شد....
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن عبادةبن دلیم بن حارثه خارجی . معروف به ابوثابت صحابی و از مردم مدینه و رئیس قبیله خزرج بود و از امراء و بزرگان جاهلیت و اسلام است . وی بخاطر اطلاع او از کتابت و تیراندازی و شناوری به «کامل » ملقب شد. در جنگ عقبه با هفتاد تن از...