کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثرع
لغتنامه دهخدا
ثرع . [ ث َ ] (ع مص ) طفیلی شدن قوم را.
-
واژههای همآوا
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (اِ) سرای . از پارسی باستان «سراده » ، اوستا «سراذه » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سرهک »، «سره » . عربی عاریتی و دخیل سرادق (خانه و بیت ، کوشک و قصر، بنای عالی ). بارگاه . منزلگاه . اندرون و حرم . رجوع کنید به سرای . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معی...
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (اِخ ) در ساحل نهر اتل است و نهر اتل بصحراء قفچق است و سرا برساحل آن است . (ابن بطوطه ، از یادداشت بخط مؤلف ).
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 19 هزارگزی جنوب بوکان در مسیر شوسه ٔ بوکان به سقز. هوای آن معتدل و دارای 557 تن سکنه است . آب آنجا از سیمین رود تأمین میشود. محصول آن غلات ، توتون ، حبوب . شغل اهالی زراعت...
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است در نهاوند. (معجم البلدان ).
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (از ع ، اِمص ) در عربی بمعنی نرمی و رأفت لیکن به این معنی در آخر همزه است ، فارسیان بدون همزه نیز آرند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (نف مرخم ) سرای . سراینده : نشاندند مطرب بهر برزنی اغانی سرایی و بربطزنی . نظامی .ستایش سرایان نه یار تواَندنکوهش کنان دوستدار تواَند. سعدی .رجوع به سرای شود.
-
سرا
لغتنامه دهخدا
سرا. [ س َ ] (هندی ، اِ) اسم هندی خمر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
سرع
لغتنامه دهخدا
سرع . [ س َ / س ِ ] (ع اِ) شاخ تر رَز بدانجهت که نازک میشود. || شاخ تر از هر درخت که باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص َ ] (ع اِ) بیماری تناوبی که با اختلاجات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملا در آن مفقود میگردد. (ناظم الاطباء). اپیلپسیا . مرض کاهنی . (بحر الجواهر). آفت دیو. نام بیماری که اعضاء نفسانیة را از افعال بازدارد بازداشتنی ناتمام . (ب...
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص َ ] (ع اِ) مثل و مانند. || مقابل و برابر: هو صرع کذا؛ ای حذاؤه . || لنگه ٔ چیزی . || بامداد و شبانگاه ، یعنی از بامداد تا زوال یک صرع و از زوال تا غروب صرع دیگر. روز و شب : اتیته صرعی النهار؛ آمدم او را بامداد و شبانگاه . || گونه از گونه ه...
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص َ / ص ِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان جرجانی ) (دهار). بیوکندن . (زوزنی ). بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ). افتادن و از پای درآمدن . || شعر را مصرع گردانیدن . دو مصراع گردانیدن بیت را. دو مصراع ساختن هر بیت را. (آنندراج ). || صاحب دو در ...
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص ِ ] (ع اِ) مرد کشتی گیر. || تاه رسن . (منتهی الارب ).
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریع. (منتهی الارب ). || دهانه ٔ اسب . (دزی ج 1 ص 827).