کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثخین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثخین
لغتنامه دهخدا
ثخین . [ ث َ ] (ع ص ) سطبر و سخت . || محکم . || غلیظ. || حلیم . بارزانت . رزین . || مردی ثخین السلاح ؛ مردی باسلاح و بعضی گفته اند یقال للاعزل الذی لاسلاح معه ، اعزل ثخین ، مرد بی سلاح . || ثوب ثخین النسج ؛ جامه ٔ سطبرباف . ج ، ثخن .
-
واژههای همآوا
-
سخین
لغتنامه دهخدا
سخین . [ س َ] (ع ص ) گرم : ماء سخین ؛ آب گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث ).- رجل سخین العین ؛ مرد گرم اشک . (منتهی الارب ).|| محزون . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سخین
لغتنامه دهخدا
سخین . [ س ِخ ْ خی ] (ع اِ) بیل برگشته لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سخاخین . || کارد جزاران ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاید مصحف سکین باشد. || دسته ٔ محراث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) ماء سِخّین ؛ آب گرم . (منتهی الارب ...
-
جستوجو در متن
-
ثخن
لغتنامه دهخدا
ثخن . [ ث ُ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثخین . (منتهی الارب ).
-
غتمی
لغتنامه دهخدا
غتمی . [ غ ُ می ی ](ع ص نسبی ) (منسوباً) مرد که کلام پیدا گفتن نتواند.(منتهی الارب ). || و منه لبن غتمی ؛ ای ثخین لاصوت لصبه ؛ یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب ). || گرم . (دزی ج 2 ص 201).
-
علود
لغتنامه دهخدا
علود. [ ع ِل ْ وَدد ] (ع ص ) دراز و بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبیر. (از اقرب الموارد): رجل علودالعنق ؛ مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل علود؛ سخت و قسی . || مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . رجوع به عَلود شود. || بزرگ و س...
-
لزاق الذهب
لغتنامه دهخدا
لزاق الذهب . [ ل ِ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) اَشق است که صمغ طرثوث باشد. رجوع به اشق شود. لحام . شامل لحام الذهب و اشق است . (فهرست مخزن الادویه )... لزاق الذهب ، لحام الذهب است و گفته شد. (اختیارات بدیعی ). ابوریحان در صیدنه گوید: بعضی از او معدنی ...
-
رزین
لغتنامه دهخدا
رزین . [ رَ ] (ع ص ) محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). در فارسی به معنی استوار مستعمل است . (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغة). استوار. (مقدمه ٔ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم ...
-
ثخن
لغتنامه دهخدا
ثخن . [ ث ِ خ َ ] (ع مص ، اِمص ) ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت . || غلظت . || سختی . || ثخانت . ثخونت . سطبر و سخت گردیدن . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن ، بالخاء المعجمه سطبر شدن ...