کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثبتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
صبتی
لغتنامه دهخدا
صبتی . [ ص َ ] (ع اِ) رجوع به صبی شود.
-
سبطی
لغتنامه دهخدا
سبطی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبط. رجوع به سِبْط شود. || یهودی . مقابل قبطی . یکی از اسباط بنی اسرائیل : گر بمصر اندر بدی او نامدی وهم از سبطی کجا زایل شدی . مولوی .گر نبودی نیل را آن نور دیداز چه قبطی را ز سبطی میگزید. مولوی .می شنیدم که درآمد ق...
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (اِخ ) احمدبن هارون الرشید. رجوع به احمدبن هارون ... شود.
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (اِخ ) عبدالرحمان مکنی به ابوبکر. اوراست : شرح الرحبیة که در حاشیه ٔ فتح القریب المجیب بشرح کتاب الترتیب طبع شده است . (معجم المطبوعات ).
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (اِخ ) علی بن خلیل مکنی به ابوالحسن .مردی عارف و گمنام بوده ، امام غزالی در سبتة او را دیده و با او گفتگو کرده است . (غزالی نامه ص 232).
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (اِخ ) علی بن یقظان . طبیب و شاعر و ادیب معروف که اصل او از سبتة است ولی بعضی او را بمصر نسبت دهند. او به سال 544 هَ . ق . بمصر و از آنجا به یمن رفت سپس به عراق رفت . او راست قصیده ای در مدح جمال الدین ابی جعفر محمدبن علی بن ابی منصور ...
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (اِخ ) یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی مغربی . طبیبی از اهل فأس . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 392 و رجوع به یوسف بن یحیی شود.
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سبت ، روز اول هفته . انتساب بسبت است که روز اول هفته باشد. (الانساب سمعانی ).
-
سبتی
لغتنامه دهخدا
سبتی . [ س َ تی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سبتة که شهری است از بلاد عدوه . (سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
علی کزبری
لغتنامه دهخدا
علی کزبری . [ ع َ ی ِ ک ُ ب َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی کزبری . ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن .عالم است و او را ثبتی است . (از معجم المؤلفین ).
-
دفتر
لغتنامه دهخدا
دفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبا...
-
خالصه
لغتنامه دهخدا
خالصه . [ ل ِ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (منتهی الارب ): غب خالصه ؛ تب نوبه که شطرالغب و ربعنباشد. || (اِ) زمین و ملک پادشاهی که به جاگیر کسی نباشد. (آنندراج ). ملک دولتی . مسعود کیهان تاریخ املاک خالصه ٔ ایران را چنین می آورد: خالصجات عبارتند از: د...