کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثاقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عالی رأی
لغتنامه دهخدا
عالی رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) آنکه او را رأی ثاقب باشد.
-
برف سنب
لغتنامه دهخدا
برف سنب . [ ب َ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) سوراخ کننده ٔ برف . ثاقب الثلج . (یادداشت مؤلف ).
-
خاره سنب
لغتنامه دهخدا
خاره سنب . [ رَ /رِ سُمْب ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که خاره را سوراخ کند. ثاقب الحَجَر .
-
ثاقبة
لغتنامه دهخدا
ثاقبة. [ ق ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ثاقب : رأی امیرالمؤمنین بفطرته الثاقبة و فکرته الصافیة صرف الخاطر عن الجزع . (تاریخ بیهقی 300).
-
ثواقب
لغتنامه دهخدا
ثواقب . [ ث َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ ثاقب . روشنی ها. لوامع. || ستاره های روشنی دهنده : مناقب او در همه ٔ جهان چون ثواقب درخشان بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
دیوسیرت
لغتنامه دهخدا
دیوسیرت . [ وْ رَ ] (ن نف مرکب ) شیطان صفت . آنکه خلق و خوی دیو دارد. بد خلق و خوی : ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را.حافظ.
-
لقب تاش
لغتنامه دهخدا
لقب تاش . [ ل َ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هم لقب . لقیب : ای آنکه لقب تاش ثاقب توهر شب ز فلک اهرمن رماند. انوری .سخن لقب تاش عیسی است ،یعنی کلمه ای است که قالب قلب را روح می بخشد. (لباب الالباب عوفی ).
-
تشتیوان
لغتنامه دهخدا
تشتیوان . [ ت َ ] (اِ) به لغت یونانی بسفایج را گویند و آن دارویی است مسهل سودا و به عربی کثیرالارجل و ثاقب الحجر و اضراص الکلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است دارویی که بسفایج نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 311 شود.
-
کشکنجیر
لغتنامه دهخدا
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کننده . سوراخ کننده ٔ کشک . (از یادداشت مؤلف ). || منجنیق . (یادداشت مؤلف ). || گلوله ٔ توپ...
-
صایب
لغتنامه دهخدا
صایب . [ ی ِ ] (ع ص ) راست . درست : یکی چشم است کو بیند عجایب شود ز آن دیدنی رأی تو صایب . ناصرخسرو (روشنائی نامه ).و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رأی ثاقب و فکرت صایب روزی کرد... (کلیله و دمنه ).- صایب رای ؛ که اندیشه ٔدرست دارد. که همه ٔ افکا...
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َرَ ] (اِخ ) ابن عمروبن جرثومة النهدی ، شاعر دوره ٔ جاهلیت عرب که ابیاتی از اشعار وی که در آنها اشاره به وصیت جدش «نهد» کرده ، مشهور است . از آنجمله است :فاوصی بألا تستباح دیارکم و حاموا، کما کنا علیها نضارب اذا اوقدت نارالعدو فلایزل ...
-
رکائب
لغتنامه دهخدا
رکائب . [ رَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ رِکاب به معنی شتران که بدان سفر کرده شود. واحد ندارد یا واحد آن راحلة است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : زهی طلعتت بر فراز رکائب فروزان چو بر آسمان نجم ثاقب . ؟مردان از کار بازماندند و ا...
-
خالص
لغتنامه دهخدا
خالص . [ ل ِ ] (اِخ ) افندی . شیخ احمد افندی . وی از شاعران عثمانی است پدرش شیخ ثاقب افندی نام داشت . او در درویشی ریاضتها کشید و به سال 1191 هَ . ق . درگذشت . این بیت از جمله ٔ اشعار اوست :غم لعلی ایله خونابه پاش محنت اولد قجه سرشک چشممی سیرایدن آدم...
-
خطفة
لغتنامه دهخدا
خطفة. [ خ َ ف َ ](ع اِ) عضو که درندگان بریده ربایند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || عضو که مردم از بهائم زنده بریده باشند. (منتهی الارب ). عضوی که از اندام حلال گوشتی زنده برکنده باشند. (یادداشت بخط مؤلف ). || یکبار درخشیدن و جستن برق به نهجی ک...
-
وجع
لغتنامه دهخدا
وجع. [ وَ ج َ ] (ع اِمص ) رنجوری و دردمندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیماری . (اقرب الموارد). || (اِ) درد. (اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دردی که با حس لمس ادراک شود خلاف الم که عام است از وجع و غیر آن . وجع ادراک کردن محسوس منافی...