کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیمارداشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیمارداشت
لغتنامه دهخدا
تیمارداشت . (مص مرکب مرخم ) تیمار داشتن . اهتمام . اعتناء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنقدر که آبادان ماندست از حرمت خاندان این قاضی پارس و تیمارداشت او بودست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134) کفشگر... قوم را در معنی تیمارداشت او وصایت فرمود. (کلیله...
-
جستوجو در متن
-
خربانی کردن
لغتنامه دهخدا
خربانی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیمار داشتن خر. تیمارداشت خر کردن . پرستاری از خر کردن .
-
خرمار
لغتنامه دهخدا
خرمار. [ خ َ ] (اِ) سئیس . خادم اسب . (آنندراج ). مهتر اسب . آنکه تیمارداشت اسب بکفالت اوست . || چاروادار. آنکه خر کرایه میدهد. (از ناظم الاطباء).
-
خرچران
لغتنامه دهخدا
خرچران . [ خ َ چ َ ] (نف مرکب ) کسی که خر را در بیابان می چراند. کسی که تیمارداشت خر را از جهت چریدن در عهده دارد. خربنده . || کنایت از آدم بی سواد و بی معرفت .
-
داشت
لغتنامه دهخدا
داشت . (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از داشتن به معنی حفظ و نگهداری و توجه و حمایت و حراست و صیانت : عالمی را بنکوداشت نگه دانی داشت مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه . فرخی .و از خداوند عز اسمه میخواهیم تا وی را و ایشان را جمله رابه داشت خویش شغلهای ...
-
تقدیم
لغتنامه دهخدا
تقدیم . [ ت َ ] (ع مص ) در پیش شدن و فرمودن . (تاج المصادر بیهقی ). در پیش شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). پیش درآمدن ، منه قوله تعالی : لا تقدموا بین یدی اﷲ و رسوله . (قرآن 1/49) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ا...
-
رعایت
لغتنامه دهخدا
رعایت . [ رِ ی َ ] (ع اِمص ) رعایة. نگاهداشت . نگاهداری . نگاه داشتن حق کسی را. (فرهنگ فارسی معین ). نگاهداشت حق . حفظ. نگاهداری . نگهداری . نگهداشت . (ازیادداشت مؤلف ) : حقوق هواخواهی و اخلاص دولت به رعایت رسانیده شد. (کلیله و دمنه ).- به رعایت خدم...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) المصاب . یکی از عقلاء مجانین بمدینة. صاحب صفةالصفوة آرد که محمدبن اسماعیل بن ابی فدیک گوید: نزد ما شوریده ای بود به نام ابونصر از قبیله ٔ جهینه و او تا با وی سخن نگفتندی در سخن نیامدی و با اهل صفه در آخر مسجد رسول صلی اﷲ علی...