کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیم
لغتنامه دهخدا
تیم . (اِ) کاروانسرای بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کاروانسرای بزرگ را گویند. چه تیمچه کاروانسرای کوچک است . (برهان ). کاروان سرا. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (اوبهی ). کاروانسرای بزرگ است و حجره و خانه را نیز گویند. (انجمن آ...
-
تیم
لغتنامه دهخدا
تیم . [ ت َ ] (ع اِ) بنده و از آن است تیم اﷲبن ثعلبةبن عکابة و تیم اﷲبن قاسط در نمر، و در قریش . تیم بن مرة قوم ابی بکر (رض ) و تیم بن غالبین فهر و تیم بن قیس بن ثعلبةبن عکابة ودر بکر تیم بن شیبان بن ثعلة و در ضبة تیم اللات و تیم بن ضبة و در خزرج تیم...
-
تیم
لغتنامه دهخدا
تیم . [ ت َ ] (ع مص ) بنده ٔ خود کردن و رام و منقاد گردانیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده گردانیدن به عشق . (زوزنی ). به بندگی گرفتن دوستی . (تاج المصادر بیهقی ).
-
تیم
لغتنامه دهخدا
تیم . [ ت َ ی َ ] (اِخ ) بطنی است از غافق و از آن قبیله است : القاضی محمد التیمی که از انس روایت دارد. (از منتهی الارب ). بطنی است از عرب . (ناظم الاطباء). || کوهی است شرق مدینه . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
داماس تیم
لغتنامه دهخدا
داماس تیم . (اِخ ) پسر کان دول یکی از معروفترین کسانی که پس از فرماندهان بحریه خشایارشا در لشکرکشی بیونانی نامش درخورذکر بوده است . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 742 شود.
-
واژههای همآوا
-
طیم
لغتنامه دهخدا
طیم . [ طَ ] (ع مص ) سرشتن خدای کسی را بر نیکوئی . یقال : طامه اﷲ علی الخیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصدر «طامه اﷲ علی الخیر»؛ ای جبله . (تاج المصادر بیهقی ). || نیکوکار شدن . یقال : طام فلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (تیم ...) نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم .سوزنی .
-
صحصح
لغتنامه دهخدا
صحصح . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) پدر قومی از تیم است . (منتهی الارب ).
-
حذیم
لغتنامه دهخدا
حذیم . [ ح ِذْ ی َ ] (اِخ ) نام مردی متطبب از تیم رباب .
-
ربابی
لغتنامه دهخدا
ربابی . [ رِ ] (ص نسبی ) قبیله ٔمنسوب به تیم الرباب را گویند. (از انساب سمعانی ).
-
فریشی
لغتنامه دهخدا
فریشی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فریش که بطنی است از تیم الرباب . (سمعانی ).
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ] (اِخ ) تیمی . از تیم اﷲ. محاربی از او روایت کند.