کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیغه 7 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پنج تیغه
لغتنامه دهخدا
پنج تیغه . [ پ َ غ َ /غ ِ ] (اِ مرکب ) کارد و قلم تراش که پنج تیغه دارد.
-
تیغه ٔ پشت
لغتنامه دهخدا
تیغه ٔ پشت .[ غ َ / غ ِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قطار مهره های پشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تیغه ٔ سمور
لغتنامه دهخدا
تیغه ٔ سمور. [ غ َ / غ ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیغه ٔ قندز. کنایه از وسط و بلندی سمور و قندز، نام دو جانور معروف . و به مجازبر پوستین اینها اطلاق کنند. (آنندراج ) : سمور خط مشکینش چنان خوش تیغه افتاده که می گرددترنج غبغب او در میانش گم ....
-
تیغه کردن
لغتنامه دهخدا
تیغه کردن . [ غ َ / غ ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) گرفتن با آجر یا خشت برپا، راهی را. برآوردن با آجر یا خشت برپا، دیواری را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل تیغه در بنائی . برآوردن دیواری باریک با کمترین قطر آجر و جز آن . رجوع به تیغه شود.
-
تیغه باز
لغتنامه دهخدا
تیغه باز. [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب )شمشیرباز. بهادر. جنگجو. (ناظم الاطباء). شمشیرزن .
-
جستوجو در متن
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب ُ ت َ ] (اِ) درتداول عامه دیوار که تیغه و صندوقه نیست . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) یک پارچه . بیک پاره . تمام . درسته . بی نقص . شاید از ترکی بوتن . (یادداشت مؤلف ).
-
مشیمیه
لغتنامه دهخدا
مشیمیه . [ م َ می ی َ / ی ِ ] (ع اِ) یکی از پرده های کره ٔ چشم مهره داران است که بین دو پرده ٔ دیگر قرار دارد و شامل رگهای خونی و مواد رنگین است . (از فرهنگ اصطلاحات علمی ). طبقه ٔ عروقی رنگ دانه داری است که پنج ششم خلفی کره ٔچشم را می پوشاند و ادامه...
-
اره
لغتنامه دهخدا
اره . [ اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس ). یوسه . منشار. مِقطل ....
-
هیپوفیز
لغتنامه دهخدا
هیپوفیز. [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) (غده ٔ...) غده ای است فرد به اندازه ٔ یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی استخوان خفاشی کاملاً پنهان است . وزن متوسط این غده در مرد 0/5 الی 0/6 گرم و در زن قدری سنگین تر است ، یعنی مابین 0/6 تا 0/7 گرم است .قطب فوقان...
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَ / زُ ] (اِ) معروف است و به عربی لسان گویند و بضم اول هم درست است . (برهان قاطع). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که درده...
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است و رنگ کبود و تورنِسُل را سرخ گرداند. اینک به شرح بعض اسیدها می پردازیم :- اسید ازتیک یا اس...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...