کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیغه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ریش تراش
لغتنامه دهخدا
ریش تراش . [ ت َ] (نف مرکب ) آنکه ریش کسان تراشد. || آنکه ریش مردم تراشد. حلاق . (یادداشت مؤلف ). || آنکه ریش خود را خود یا به دست حلاق تراشد. آنکه ریش خویش تراشاند یا تراشد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دستگاهی مجهز به تیغه یا تیغ که ریش را بدان...
-
خودتراش
لغتنامه دهخدا
خودتراش . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (نف مرکب ) که خود تراشد. || (اِ مرکب ) تیغ که تیغه ٔ آن بدسته پیوسته نیست و در هر بار تراشیدن تیغه را عوض توان کرد. (یادداشت بخط مؤلف ).- تیغ خودتراش ؛ تیغی که بدسته پیوسته نیست و در هر بار تراشیدن تیغه را عوض توان کر...
-
براستک
لغتنامه دهخدا
براستک . [ ب ِ ت َ ] (اِ مرکب ) (از: ب + راست + -َک ) براسته . سمیط، آجر که بعض آن بر روی بعض دیگر قائم باشد ابوعبیده گوید همان است که بفارسی آنرا براستق گویند. (تاج العروس ). مؤلف در یادداشتی نویسد: شاید براستک همان است که امروز آنرا تیغه (دیوار تی...
-
مزوله
لغتنامه دهخدا
مزوله . [ م ِ / م َ وَ ل َ ] (ع ، اِ) ساعت شمسی . ساعت شمسیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی . شاخص . ابزاری که دارای یک تیغه یا میله ٔ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیله ٔ سایه ای که بر اثر تابش نور...
-
گزلیک
لغتنامه دهخدا
گزلیک . [ گ َ ] (اِ) چاقوی نوک تیز شبیه به کارد (در گناباد خراسان ). قسمی چاقوی نوک تیز که تیغه ٔ آن بر روی دسته خم نشود. رجوع به گزلک شود.
-
ساکسفن
لغتنامه دهخدا
ساکسفن . [ س ُ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از سازهای بادی (ذوات النفخ ) که آن را از مس سازند و تیغه ٔ فلزی نازکی دارد که صدا ایجاد میکند. این ساز مانندگی زیادی به کلارینت دارد و هفت نوع است و این همه را ساکس سازتراش بلژیکی برای موزیک نظامی ساخته است .
-
شبر
لغتنامه دهخدا
شبر. [ ش َ ب َ ] (ع اِ) نزدابریشم بافان به معنی تیغه ٔ مربعشکل کوچکی است سوراخ سوراخ و از آن سوراخها نخها میگذرد و با آن نوار پهنی را می بافند. (از دزی ج 1 ص 719) (از محیط المحیط).
-
مدادتراش
لغتنامه دهخدا
مدادتراش .[ م ِ / م َ ت َ ] (اِ مرکب ) ابزاری فلزین یا کائوچوئی یا پلاستیکی با تیغه ٔ فلزی تیزی که با آن مداد را بتراشند؛ یعنی چوب پیرامون مغز مداد را بتراشند تا مغزآن ظاهر شود، و برای نوشتن آماده گردد. مدادسرکن .
-
چقو
لغتنامه دهخدا
چقو. [ چ َ ] (اِ) همان چاقو است . (از آنندراج ). تلفظی از «چاقو» در بعضی لهجه ها. آلتی تیز و برنده ، دارای دسته و تیغه که اقسام کوچک و بزرگ دارد و بعضی اشخاص نیز نوعی از آن را با خود دارند. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) و رجوع به...
-
چهارتیغه
لغتنامه دهخدا
چهارتیغه . [ چ َ / چ ِ غ َ/ غ ِ ] (ص مرکب ) که آن را چهار تیغه (تیغ) باشد. دارای چهارتیغ. رجوع به تیغ شود.- قلمتراش چهارتیغه ؛ قلمتراش یا چاقوئی که چهار تیغ داشته باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پالانه
لغتنامه دهخدا
پالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) در اصطلاح بنائی یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه ٔ سقف . || مخارجه ای که بر بالای خانه سازند. (برهان ) : عمارات حاجی و پالانه هاش همی برد و می کرد یکسر خراب . سلمان ساوجی .ستاوند. ستناوند.استوناوند.
-
چاقو
لغتنامه دهخدا
چاقو. (اِ) چقو. (آنندراج ). آلت بریدن چیزها که دارای دسته و تیغه است و تیغه اش تاه شده در میان دسته جا میگیرد. (نظام ). کارد کوچک که غالباًتیغه ٔ آن به دسته تا می شود. (ناظم الاطباء). نوعی از کارد و مانند به استره و سرش در شکم میباشد. (آنندراج ). قلم...
-
ناحل
لغتنامه دهخدا
ناحل . [ ح ِ ] (ع ص ) لاغر از بیماری یا از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاغر. (شمس اللغات ). رقیق . هزیل . نزار. (مهذب الاسماء): جمل ناحل ؛ هزیل . (المنجد). شتر لاغر. (ناظم الاطباء). سیف ناحل ؛ رقیق . (المنجد). شمشیری که تیغه ٔ آن ا...
-
برازبان
لغتنامه دهخدا
برازبان . [ ب ِ ] (اِ) آهن پاره ٔ درازی را گویند که بر دنباله ٔ تیغه ٔ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ): قبیعة؛ برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
دسته چاقو
لغتنامه دهخدا
دسته چاقو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قبضه ٔ چاقو. آن قسمت از چاقو که تیغه بدان متصل است .- دسته چاقو ساختن ؛ چنباتمه نشسته و سر را از میان دو زانو برآوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته کردن شود : سرنهاده میان زانوهاهر زمان ساخت دسته چاقو...