کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیز دستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوش تیز
لغتنامه دهخدا
گوش تیز. (ص مرکب ) تیزگوش . رجوع به تیزگوش شود.
-
نوک تیز
لغتنامه دهخدا
نوک تیز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (ص مرکب ) آنچه که رأسش تیز باشد. (فرهنگ فارسی معین ). سرتیز.
-
دندان تیز
لغتنامه دهخدا
دندان تیز. [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و برنده دارد. || بی رحم وظالم و جفاکار و متعدی . (ناظم الاطباء) : هرکه را نوبتی ز دندان تیزدر جراحت بماند پیکانش . سعدی .|| بدخواه و حسود. (ناظم الاطباء).
-
زاویه ٔ تیز
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ تیز. [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاویه ٔ حاده شود.
-
زبان تیز
لغتنامه دهخدا
زبان تیز. [ زَ ] (ص مرکب ) زبان گشاده در سخن . طلق اللسان . زبان آور. گویا. اَذلَق .(منتهی الارب ). بَلتَعی ّ. (منتهی الارب ) : کندپایم در حضور اما زبان تیزم بمدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این . خاقانی .درختش ز طوبی دل آویزترگیاهش ز سوسن زبان تی...
-
زخم تیز
لغتنامه دهخدا
زخم تیز. [ زَ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از زخم عمیق . (غیاث اللغات از بهار عجم ) . کنایه از زخم فربه . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به زخم فربه شود.
-
کارد تیز
لغتنامه دهخدا
کارد تیز. [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارد برا. لَخز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بازار تیز
لغتنامه دهخدا
بازار تیز. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازار بارونق . بازار بارواج . بازار پرداد و ستد، بسیارمعامله . بازار فراوان مشتری .
-
چرخ تیز
لغتنامه دهخدا
چرخ تیز. [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح ورزشکاران ، چرخ زدن با یک پای تمام و نوک پای دیگر اما زیاد چرخ زدن . (فرهنگ نظام ).
-
چنگال تیز
لغتنامه دهخدا
چنگال تیز. [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگال . قوی پنجه ٔ. مجهز برای پیکار. آماده برای نبرد : تو شادان دل و مرگ چنگال تیزنشسته چو شیر ژیان پرستیز. فردوسی .درآمد یکی خاد چنگال تیز.خجسته .
-
چنگال تیز
لغتنامه دهخدا
چنگال تیز. [ چ َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرپنجه ٔ نیرومند. پنجه ٔ قوی : چرا چون پلنگان بچنگال تیزنینگیزد از خان او رستخیز.فردوسی .
-
تیز راندن
لغتنامه دهخدا
تیز راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) راندن با شتاب . سخت سریع راندن : چو بشنیدفرمانبران را بخواندسوی طیسفون تیز لشکر براند. فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
تیز شدن
لغتنامه دهخدا
تیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برنده شدن . (ناظم الاطباء). حدید گردیدن . حدت . ذرابت . ذرب . چنانکه شمشیر و کارد و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || خشمگین و قهرآلود شدن . (ناظم الاطباء). بخشم آمدن . خشمناک شدن .خشم گرفتن . (یادداشت بخط مرحوم ده...
-
تیز کردن
لغتنامه دهخدا
تیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن . (ناظم الاطباء). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن . تنک کردن لبه و دمه ٔ کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر...
-
تیز گرداندن
لغتنامه دهخدا
تیز گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند و بران گرداندن . برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها. || قوی گردانیدن . تند گرداندن : جهاندیدگان را همه گرد کن زبان تیز گردان به نیکوسخن . فردوسی .... مفاصل را نرم کند و فرمانبردار ک...